چهارمین نشست تاریخ شفاهی حوزه‌های علمیه/نگاهی به کتاب شهید جاوید

چهارمین نشست تاریخ شفاهی حوزه‌های علمیه/نگاهی به کتاب شهید جاوید
بازدیدها: 1941
30 آذر 1394
لینک کوتاه: https://nsafari.ir//?p=15057

چهارمین نشست تاریخ شفاهی حوزه‌های علمیه/نگاهی به کتاب شهید جاوید

چهارمین نشست تاریخ شفاهی حوزه های علمیه با رویکرد حوزه علمیه قم و نجف روز چهارشنبه 25 آذر 1394 با سخنرانی حضرت آیت الله محمد هادی یوسفی غروی و به دبیری دکتر نعمت الله صفری فروشانی و به میزبانی مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی برگزار شد.

در ابتدای این جلسه آقای دکتر صفری ضمن ارائه گزارشی از مباحث مطرح‌شده در جلسات گذشته به مبحث این جلسه اشاره کرد و گفت: در این جلسه می‌خواهیم وضعیت کتابی را بررسی کنیم که نقطه عطفی در حوزه تاریخ‌نگاری ائمه بود و آن، کتاب شهید جاوید نوشته مرحوم صالحی نجف‌آبادی است که در ایران در حدود سال 1349 نوشته شد و حساسیت‌هایی را برانگیخت. این حساسیت‌ها به‌واسطه این بود که تحلیل‌های تازه‌ای ارائه می‌داد و به مباحث سیاسی هم پرداخته بود؛ نظریه تشکیل حکومت را مطرح کرده بود و همچنین با برخی مسائل کلامی مانند علم امام درگیر شده بود.

در ایران عمده مراجع و علمای دسته اول و دسته دوم موضع‌گیری کردند و کتابی است که بیشترین نقد و بررسی را در ایران به خود اختصاص داده است. اگر کسی بخواهد این‌ها را بررسی کند خوب است کتاب سرنوشت کتاب شهید جاوید نوشته آقای استادی را مطالعه نماید.

ما از استاد غروی می‌خواهیم برای ما توضیح دهند که این کتاب در آن زمان در حوزه نجف نیز بازتابی داشته است؟ اگر توان است مقایسه‌ای میان بازتاب‌های این کتاب میان حوزه نجف و حوزه قم داشته باشید.

سپس حضرت آیت الله یوسفی غروی سخنانشان را این گونه آغاز کردند که: پس از فوت آیت‌الله حکیم در نجف، انعکاس این کتاب به این حوزه رسید. اتفاقاً ایام محرم بود که مخصوصاً منبری‌های ایرانی‌الاصل حوزه نجف مخصوصاً منبری معروف حوزه که بیشتر در منازل مراجع و علما و مجالس مدارس دینی صحبت می‌کرد در این زمینه موضوع گیری کردند. در مورد مدارس نجف باید بگویم که این‌ها در دهه اول محرم مجالسی داشتند که غالباً با کمک علما برگزار می‌شد و به این دلیل که خود طلاب پولی نداشتند نامه‌نگاری می‌کردند و کمکی جمع می‌کردند. همچنین ازنظر وقت هماهنگی می‌شد که منبری‌ها طوری باشد که کسی بتواند به‌طور منظم در همه مجالس شرکت کند؛ مثلاً در مدرسه صدر که بودیم تا طلوع آفتاب دو سه منبری صحبت می‌کردند؛ و با توجه به این‌که فارس و عرب با هم بودند یک منبری فارس و یک منبری عرب دعوت می‌کردند. من در همان مدرسه پیش‌خوانی یا مقدمه خوانی می‌کردم؛ یعنی غالباً پیش‌خوانی یک قصیده عربی ادبی و کتابی و بعدش یک قصیده عربی روز می‌خواند. این مقدمه در وقتی بود که آمادگی برای حضور منبری بعدی فراهم شود.

منبری معروفی که اشاره کردم عبدالحسین خراسانی پدرش شیخ محمدعلی خراسانی است که اصالتاً متعلق به شبوشان قوچان بودند ولی شهرتشان همان خراسانی است. پدر ایشان از اوتاد بود و معروفین و مسلمین به قداست و تقوا بود؛ در حدی که در همان مدرسه صدر در حضور سید ابوالحسن اصفهانی، از روی منبر به ایشان خطاب می‌کرده است: سید ابوالحسن! از خدا بترس! تقلید مردم را به عهده گرفته‌ای. (البته خطاب ایشان پذیرفته بوده و قابل‌تحمل بوده است.)

یکی از ماجراهایی که آن دوره اتفاق افتاد، بحث ورود بلندگوهای بزرگ شیپوری شکل به مساجد بود. با این توجه که در علائم آخرالزمان در ذیل آیه «فاذا نقر فی الناقور»، در روایت «اذا نطق الحدید» آمده است و این را تطبیق بر بلندگوها می‌کردند؛ چون بوق‌های آهنی بسیار بزرگ بود. خیال می‌کردند که چون در علائم آخرالزمان آمده است و این علائم نیز نشانه‌های فسق و فجور است پس استفاده از بلندگو خلاف احتیاط است. حتی خود سید ابوالحسن نیز چنین نظری داشت. لذا قبل از جمهوری شدن عراق، وزیر شیعه‌ای بنام صالح جبر بود به خیال خدمت به عتبات بلندگو را در آنجا راه انداخت. سید ابوالحسن ناراحت شد که بدون مراجعه و مشورت با ایشان چنین کاری کرده است. به نشانه قهر به کربلا رفت و قصد اقامت ده روز کرد و آن وزیر نیز باز به خیال خدمت، بلندگو را در کربلا نصب کرد و لذا ایشان مجبور شد که به نجف برگردد.

در آن زمان شیخ محمدعلی خراسانی در صحن امام علی (ع) سر نماز جماعت مرحوم آیت‌الله حکیم نماز می‌خواند و در مسجد هندی منبر حدیثی می‌خواند. یک روز عصر آمده بود که در این مسجد مجلس فاتحه بزرگی برای شیوخ عشایر ترتیب داده‌اند و بلندگو را راه انداخته‌اند و دیگر تمییز نداده بود که درست است که مجلس در مسجد آقای شاهرودی برگزار شده است ولی به دعوت ایشان نبوده است. لذا داد زد که سید محمود! از خدا بترس! این بلندگوها چیست که اینجا سروصدا می‌کند؟

سید محمود شاهرودی نیز عصایش را به‌طرف او بلند کرد و گفت شیخ تو از خدا بترس که روی قبرها که مکروه است نماز جماعتت را می‌خوانی و اینجا می‌آیی و تمییز نمی‌دهی که این بلندگو را من گذاشته‌ام یا دیگری؟ این هم اینجا بگویم که اتفاقاً اولین مجتهدی که برای درس خارجش بلندگو را استفاده کرد آقای حکیم بود و همین شیخ محمدعلی خراسانی پشت سر ایشان نماز می‌خواند؛ و لذا آقای شاهرودی خطاب به او گفت: برو به همان کسی که پشت سرش نماز می‌خوانی و بلندگو را استفاده کرده است تذکر بده.

بعد به این دلیل که دیدند کار صورت خوشی پیدا نکرده است و لذا آقای میرزا حسن بجنوردی پدر سید کاظم بجنوردی که همسایه شیخ محمدعلی خراسانی را واسطه کردند تا با او صحبت کند. او را توجیه کرده بود که این‌طور که سروصدا می‌کنید مسأله استفاده از بلندگو از باب احتیاط است و همان‌طور که محتمل الحرمه است محتمل الحلیه نیز هست. یک‌طرفه نیست. اگر حلال بود و شما این‌طور برخورد می‌کنید خلاف احتیاط نیست؟ لذا ایشان قانع شده بود که متوقف شود. مخصوصاً چون نهی از منکر یکی از شروط هشت‌گانه است احراز منکریت است و در اینجا منکریت احراز نشده است.

درعین‌حال به دو پسرش گفته بود که اگر پشت بلندگو منبر قبول کنید شما را عاق می‌کنم؛ و لذا یک روز که برای شهدای فیضیه در مدرسه قوام شیرازی مجلس فاتحه‌ای برگزار کرده بودند و شیخ عبدالحسین خراسانی با بلندگو سخنرانی می‌کرد. یک‌دفعه دیدیم یکی از طلاب آمد و به‌سرعت بلندگو را از جلوی ایشان برداشت. نگاه که کردیم دیدیم سر درازگوش ایشان از در مدرسه وارد صحن شد و فهمیدیم که چون ایشان وارد مدرسه شده است برای این‌که نبیند پسرش از بلندگو استفاده می‌کند چنین کاری کرده‌اند.

شیخ عبدالحسین خراسانی یکی از کسانی بود که مانند پدرش که به‌سرعت نهی از منکر می‌کرد اولین منبری بود که به کتاب شهید جاوید پرداخت. در مسجد آیت‌الله بروجردی اسم این کتاب را آورد و انتقاد کرد. همین مسأله موجب شد که دنبال کتاب باشم. البته قبل از این‌که متن کتاب به دستم برسد اولین کتاب شهید آگاه آیت‌الله صافی را مطالعه کردم و عنوان کتاب معلوم بود که در مقابل کتاب شهید جاوید است و اصطلاحاً می‌خواهد بگوید که کتاب شهید جاوید گفته است که امام حسین (ع) ناآگاه است. البته ضخامت کتاب هم تقریباً دو برابر کتاب شهید جاوید بود. همچنین کتاب سید عبدالصاحب موسوی لنگرودی بنام «جواب او از کتاب او» یا «تحقیق عمیق‌تر» را مطالعه کردم که برخی از قسمت‌های کتاب را در کنار برخی قسمت‌های دیگر گذاشته بود و می‌خواست وانمود کند که با هم متعارض‌اند. بعدها مختصرترین و درعین‌حال متین‌ترین و موجه‌ترین نقد، کتاب «تحقیقی درباره شهید جاوید» از آقای استادی بود که به دستم رسید. خودم نیز مقداری یادداشت در این زمینه‌دارم. نفس غالب در حوزه نجف جنبه نقدی سلبی پیداکرده بود کما این‌که در قم نیز همین حالت بود.

دکتر صفری: برخورد با کتاب شهید جاوید به این شدتی که در ایران بود در نجف هم بود؟

استاد غروی: البته در نجف مانند قم نبود که منبری‌های متعدد داشته باشد. یادم است که کتاب را دیدم بعضی از نقدها وارد نبود؛ علاوه بر این‌که این کتاب منکر اصل علم امام نشده است؛ بلکه مسأله را به‌حسب ظاهر بررسی کرده است.

دکتر صفری: اصل کتاب هم نجف به دست شما رسید؟

استاد غروی: بله آمد. خودم مطالعه کردم و بر اساس همین اصل به نظرم رسید که منکر علم امام نشده است؛ همان‌طور که در مقدماتش گفته است کاری به اثبات علم امام نداشته است و اگر امام هم علم داشته باشد مأمور به عمل به علمش نیست.

در نجف مجالس هفتگی فروعات فقهی برگزار می‌شد که در قم تنها یک مجلس را شبیه آن دیدم و آن مجلس شب‌های پنجشنبه مرحوم سید محمدمهدی روحانی بود؛ یعنی یک منبری داشتند ولی عمدتاً رفقایشان مانند آیت‌الله شبیری زنجانی، مرحوم آذری قمی و مرحوم احمدی میانجی از طبقه شاگردان محقق داماد بودند و مخصوصاً آقای شبیری زنجانی به‌محض این‌که می‌نشست فرع فقهی مطرح می‌کرد. من نیز که همسایه آن‌ها بودم و مدتی برنامه‌های مدرسه امام صادق (ع) که منتسب به آقای روحانی بود را مدیریت می‌کردم در این مجلس حضور داشتم.

در نجف مجلس هفتگی روزهای پنجشنبه مرحوم میرزا باقر زنجانی بود که مجتهد مطلق مسلم بود و یکی از بحث‌های جدی نجف اشرف بعد از بحث آقای خویی، بحث ایشان بود که در مسجد عمران بن شاهین از دروازه باب طوسی حرم امام علی (ع) برگزار می‌شد و حدود هفتادنفری شاگردان بحث بودند ولی غالباً از فضلا بودند. در این مجلس که همراه ابوی‌مان می‌رفتم دیدم که آقایان وارد نقد این کتاب شدند و لذا من وارد شدم و عرضم به آقای میرزا باقر زنجانی این بود که مگر بنا است اگر معصوم علم باطنی داشته باشد طبق علمش عمل کند؟ یا این‌که نادیده بگیرد و تکلیف بر مجاری علوم ظاهری باشد؟ ایشان متأسفانه در این جهت مساعد نشد و گفت که علم خودش انکشاف ذاتی دارد و نمی‌شود چنین مطلبی را گفت.

زمانی که به قم آمدم یک جزوه از علامه طباطبایی دیدم که مختصرتر از نقد آقای استادی بود و از دریچه علم غیب وارد بحث شده بود. ایشان معتقد بود که علم غیب امام وظیفه عملی او نیست مگر در موارد استثنایی خاصی از قبیل ما من عام الا و قد خص؛ و الا در مقام اصل باید علم غیب نادیده گرفته شود و به مجاری ظاهری عمل شود. این جزوه به‌عنوان تائید شهید جاوید تلقی نمی‌شد زیرا علامه طباطبایی اشکالات دیگری را به این کتاب وارد کرده بودند.
در نجف معالم الاصولی را تدریس می‌کردم. چون شیخ محمدرضا مظفر برای تحصیل در دانشکده فقه خودشان، شرط گذاشته بودند که اگر طلبه معمم باشد اصلاً شهریه‌ای از او دریافت نمی‌شود یا اگر دریافت شود تخفیف زیادی شامل او می‌شود. این‌گونه بود که دو نفر از این افراد نزد من معالم می‌خواندند. یکی از این‌ها که زودتر از من به قم آمده بود و تصادفاً همسایه مرحوم صالحی شده بود. ایشان می‌دانست که در نجف مشغول «وقعه الطف» بودم و به آقای صالحی در مورد من و برخی نقطه نظراتم صحبت کرده بود. ایشان نیز ابراز تمایل کرده بود که دیداری با هم داشته باشیم. خانه ایشان رفتیم و ایشان اظهار تمایل می‌کرد که هر کس هر نظری نسبت به کتاب دارد بگوید. خدمت ایشان عرض کردم که اولین نقد کتاب این است که این کتاب در وقت خوبی منتشر نشد. در وقت ارجاع مرجعیت‌های بعد از فوت مرحوم آیت‌الله حکیم منتشر شد که همه دفاتر همه علمای متصدی مرجعیت درصدد این بودند که ببینند چه کسی به چه کسی ارجاع می‌دهد؟ چون این کتاب با تقریظ حضرت آیت‌الله منتظری و مرحوم آیت‌الله مشکینی منتشر شده بود و در جهت تقریر تشکیل حکومت اسلامی بود که امام حسین (ع) به اجابت دعوت کوفیان از مکه مکرمه قاصد کوفه شدند و دعوت برای اقامه حکومت اسلامی بود. این‌گونه بود که این کتاب به امام خمینی ربط داده شد. ایشان هنوز نجف بودند.

جنبه دیگر نقد این کتاب این بود که تقریظ ها واضح الخطاست که در جهت تائید قیام امام خمینی و برای تشکیل حکومت اسلامی است. من برای آقای صالحی این‌طور تصویر کردم که امام خمینی قیام کرد و در اثر این قیام، خواهی‌نخواهی عده زیادی کشته شدند و عده‌ای اعتراض کردند که چرا ایشان قیام کند که موجب تلف شدن نفوس و اموال و اعراض شود؟ جواب این خون‌ها را چه کسی می‌دهد؟

به مرحوم صالحی گفتم که گویی شما در مقام پاسخ به آن‌ها گفتید: همان‌طور که جدش امام حسین (ع) قیام کرد؟

آن‌ها گفتند: [کار هیچ کس را ] قیاس به امام حسین (ع) نکنید. اولاً امام حسین (ع) برای اقامه حکومت اسلامی قیام نکرد که تلفات قیام امام خمینی را تشبیه به آن می‌کنید. کار نیکان را قیاس از خود مگیر. آن‌ها نیک‌اند و وظیفه خاصی دارند و کارشان قابل اقتدا نیست. آن‌ها صحیفه غیبی داشتند و هر وقتی امام سابق شهید می‌شد امام بعدی آن قسمت مهرشده مربوط به خودش را باز می‌کرد و طبق وظیفه‌ای که در آن لوح می‌دید عمل می‌کرد. این‌ها قابل قیاس نیست.

دکتر صفری: همه این اعتقاد را داشتند؟

استاد غروی: نه این تصویر من برای آقای صالحی است که عده‌ای در مقابل قیام امام چنین گفتند. جهت دیگر این‌که جهت دیگر این‌که امام حسین (ع) دید شجره اسلام در حال خشکیدن است و نیاز به خون یاری دارد و لذا دست زن و بچه را گرفتند تا خون خود را پای این درخت بریزند و جان بگیرد. این ربطی به بقیه مردم ندارد و قابل اقتباس نیست. گویی شما گفتید: عجب! این قیام عظیم را محدود و غیرقابل الگو و اقتباس گرفتن کرده‌اید. چرا؟ گویی آن‌ها گفتند: قیام امام حسین (ع) به قرائنی از ابتدا برای شهادت بوده است؛ زیرا به‌حسب ظاهر نمی‌توان قیام امام را منطبق با ظواهر عقلایی دانست. آنچه تصور می‌شد با انطباق با قواعد ظاهری بشری از قیام امام منافات دارد و قابل تطبیق نیست یکی‌یکی متعرض شد و جواب داد. اینجا هنوز تصویر خودم را برای ایشان نقل می‌کردم و ایشان نیز تصدیق کرد تا حدود زیادی این تصویر را بجا دانست. گفتم که این مسأله هم زمانش و هم موضوع و محتوا و مضمونش عده‌ای را بیدار کرد و عده‌ای نیز از این زمینه حداکثر سوءاستفاده را کردند؛ مخصوصاً ساواک که برچسب بابی بودن به آن زد. مشابه آن فتنه ترک و فارسی که ساواک، اول قیام امام پیگیری کرد و امام به حد اعلی تلاش کردند تا خاموش شود. ایشان فریاد زدند که من حاضرم دست همه علمای قم را ببوسم، من حاضرم دست بقال قم را ببوسم.

یعنی در واقع به نظر ساواک آمد که این کتاب بعد از فوت آیت‌الله حکیم فرصت مناسب دیگری به آن‌ها داده است. عده‌ای را تحریک کردند که این کتاب، قیام امام حسین (ع) را در حد طلب ریاست پایین آورده است. اقامه حکومت اسلامی را به طلب ریاست تعبیر کردند. گفتند یک کسی بعد از عمری تشیع و طلبگی و نان امام زمان خوردن، کارش به‌جایی رسیده است که بگوید امام حسین (ع) برای طلب ریاست قیام کرد. البته مواردی که ایشان متعرض شده است مبنی بر این‌که این‌ها ظواهرش برخلاف جریان طبیعی قیام امام است انصافاً تحقیق بسیار بجایی کرده است و جواب‌هایش غالباً محققانه و دقیق است؛ مثلاً همان «خط الموت علی ولد آدم» که جواب می‌دهد فقط مال خوارزمی است که به‌نوبه خود از احمد بن اعثم کوفی قصاص وضاع کذاب نقل کرده است و برخلاف تاریخ صحیح مانند طبری از کلبی از ابومخنف است. همین‌ها موجب شد که بیشتر تشویق شوم به دنبال تحقیق مقتل ابی مخنف بروم که حدود بیست سال طول کشید. روایتش منحصر به این نیست. یک روایت دیگر داریم که منبع نسبتاً معتبرتری دارد که امام حسین (ع) شب عاشورا ایراد کرده است. «راحل مصبحا» یعنی صبح عاشورا رحلت به‌سوی خدا می‌کنم؛ نه این‌که در وقت خروج از مکه یا از همان اول بگوید برای شهادت می‌روم. بقیه روایات هم همین‌طور. یک مثال برای ایشان زدم که آن موانع حمل حرکت امام حسین (ع) بر مظاهر عقلایی بشری از چه قبیل است. ایشان در تمام این موارد، تحقیقاتش محققانه است و هیچ مانعی برای این‌که حرکت امام حسین (ع) قابل تطبیق بر حرکت عقلایی بشری باشد وجود ندارد. منظور از عقلایی بشری این نیست که جنبه عصمت و نص بر امام حسین را بخواهد نادیده بگیرد. آخرش نفهمیدم آن‌هایی که ظاهر الصلاح بودند از چه جهتی نفی می‌کنند؟ و مدعی شدند که این کتاب دلالت بر نفی علم امام می‌کند؟ این غیرازآن است که می‌گوید من کاری به علم امام ندارم و تنها بررسی ظاهری می‌کنم. فقط می‌خواهم بگویم که حرکت امام حسین (ع) قابل تطبیق با موازین عقلایی هست یا نه؟ تا نتیجه بگیرم که قابل تقلید و اقتباس است؛ و لذا اسم کتابتان را شهید جاوید گذاشتید یعنی این حرکت، حرکت مرده در وقت خودش نیست بلکه حرکت مستمری است و در هر زمان و مکان قابل اقتباس و تقلید است.

دکتر صفری: یعنی کتاب شهید جاوید علم مطلق را رد کرده بود؟

استاد غروی: بله.

دکتر صفری: آیا حوزه آن زمان تحمل نمی‌کرد که علم مطلق را رد کنند؟

استاد غروی: شاید همین باشد. گرچه در همین زمینه یعنی علم امام باید بگویم مرحوم سید عبدالرزاق موسوی مقرم که هم عالم و عارف و هم محقق بود در کتاب مقتلشان در مقدماتش وارد علم امام می‌شود. او از کسانی است که آن دسته از روایات حد وسط را ترجیح داده است که « إِذَا شَاؤُوا و شاء الله علموا و اذا شَاؤُوا و شاء الله علمنا» و من هم در همین کتاب موسوعه التاریخ الاسلامی خیلی مختصر همین معنا را ترجیح داده‌ام. این مبنای حد وسط قابل دفاع است ولی آن دو مبنا یکی از آن‌ها واضح الفساد است که نفی علم امام می‌کند و یکی دیگر نیز اول کلام است که عالم بکل ما یکون الی یوم القیامه که عالم به معنای فعلیت باشد. وقتی یک دسته از روایات از خود معصومین است که «اذا شئنا و شاء الله علمنا» با خیلی از روایات دیگر قابل تطبیق است و بسیاری از مشکلات را حل می‌کند، چرا باید این را رها کند و حتماً سراغ آن دسته از اخباری برود که می‌گوید «عالم بما کان و یکون الی یوم القیامه» باشد.

خلاصه اینکه بعداً آقای صالحی به منزل ما آمد و این کار مقتل وقعه الطف را شنیده بود و مشتاق شده بود که مطالعه کند. البته سؤالاتی کرد و جواب‌هایی دریافت کرد. بعدها شیخ حسن غفاری همان قسمت مقتل ابی مخنف را از تاریخ طبری به ارشاد مرحوم آقا نجفی مرعشی بریده بود و چاپ کرده بود. آقای غفاری مستقیم سراغ اخبار رفته بود و حتی تمیز بین اخبار طبری و کلبی و اخبار عمار دهنی از امام باقر (ع) که خبر واهی است تمییز نداده بود. آقای صالحی این کار را ترجیح می‌داد و به من می‌گفت که چرا شما اخبار را تقطیع کرده‌اید؟ چون من به‌تناسب مقتل خوانی برای امام حسین (ع) و به‌تناسب تقدم و تأخر هر حادثه رعایت کردم و قسمت دوم آن خبر راوی قبل را که مربوط به حوادث بعد است جدا کردم و هر چیزی را در جای خودش قرار دادم.

دکتر صفری: سالی که تولد امام حسین (ع) با نوروز مصادف شد امام در پیام نوروزی‌شان گفتند:« امام حسین (ع) برای حکومت قیام کردند این برای تائید این مطلب بود؟»

استاد غروی: پدرم در آن ایام سفری به نجف‌آباد داشت و مرحوم امام توسط ایشان برای مرحوم منتظری پیامی فرستاد که هرکسی نمی‌دانست شما که می‌دانستید من نظرم موافق با تقریظ نیست و آن را کاری منفی می‌دانم. اگر خواننده اهل علم باشد خودش کتاب را مطالعه می‌کند و نظر پیدا می‌کند و یا این‌که اهل علم نیست نباید به‌صورت تقلیدی بگوییم این کتاب خوب است و تائید کتاب‌ها مربوط به گذشته است. امام به ایشان و آقای مشکینی انتقاد می‌کرد که چرا چنین کاری کردید؟ یعنی تقریظ برای کتاب شهید جاوید نوشتید. امام نظرات خاص دیگری نیز داشت مثلاً معتقد بود مرجع نباید رساله چاپ کند و خود امام نیز برای احدی تقریظی ننوشت. یعنی ایشان هم معتقد بود که جو و امضای این دو نفر از اسباب فضاسازی علیه این کتاب و جریان بود که اگر زمان و افراد در اول این کتاب نبودند خیلی از این موضع‌گیری‌ها هم نبود. از میان علما کسی که به موضع‌گیری شهرت بیشتری پیدا کرد مرحوم گلپایگانی و اطرافیان ایشان بود. خلاصه اینکه پدرم در بازگشت از سفر جوابی که شبه عذرخواهی در آن بود از مرحوم منتظری برای امام آورده بود ولی الآن دقیقاً یادم نیست.

دکتر صفری: یعنی ایشان [آیت الله منتظری] از تقریظشان برنگشتند؟

استاد غروی: بله خارج از محدوده این پیام که ردوبدل شد معلوم است که برنگشتند.

دکتر صفری: من بر نظر خودم اصرار دارم که قم و نجف دو موضع متفاوت داشتند. یکی این‌که قم مکتوباتش زیاد بود. نکته دوم این‌که در بیوتات نفوذ کرد و آن‌ها نیز موضع‌گیری کردند. نکته دیگر این‌که همه قشری علیه این کتاب نوشتند؛ انقلابی، غیرانقلابی، آیت‌الله فاضل، آیت‌الله اشراقی، آیت‌الله رفیعی قزوینی و شیخ علی پناه اشتهاردی؛ اما ظاهراً نجف نقد مکتوبی ندارد و شما نیز غیرازاین شیخ عبدالحسین خراسانی نفرمودید. اگر توضیحی در این زمینه دارد بفرمایید.

استاد غروی: منظور من این بود که جو غالب نجف بر تائید نبود. آن‌ها ژست مدافعانه نگرفتند. البته سخن اینجاست که اوج طلاب نجف با مجموع طلاب چهل کشور که در نجف گردآمده بودند همه با هم سه هزار نفر بودند، درحالی‌که قم در آن‌وقت سی هزار طلبه داشت. به همین تفاوت قلت و کثرت، عکس‌العمل‌ها نیز متفاوت خواهد بود. نه این‌که نجف مثبت باشد و اینجا منفی باشد. اصل نظریه برای تشکیل حکومت طبعاً یک نظریه نسبتاً جدیدی بود که اگر کسی قبلاً چنین نظری داشت برای خودش بود و واضح و آشکار نبود. لذا طبعاً هر چیزی که جدید باشد خیلی از مردمی که از قبل با آن‌ هاله تقدسی که موضوع دارد به نام امام حسین (ع) و مخصوصاً جنبه چماقی که ساواک بیشتر بر آن تحریک کرد موجب عکس‌العمل شدیدتر شد. این زمینه منفی در مقابل چنین کتابی شد و دیگر به جنبه‌های تحقیقی کتاب توجه نشد.

دکتر صفری: امام هم در همین زمان در نجف حضور دارند. شما در خاطرتان هست که ایشان و یا بیتشان چه موضع‌گیری داشتند؟

از ایشان در برابر این کتاب هیچ اظهاری نشد؛ یعنی حرف ایشان این بود که ما به مقدار کافی برای رسیدن به مقاصدمان دردسر داریم و بی‌خودی برای خودمان دردسر اضافی درست نکنیم. شاید می‌خواستند از موضع ایشان دفاع کنند ولی در اثر سوءاستفاده دیگران قضیه برعکس شد.

دکتر صفری: وقتی به ایران آمدید با ناقدان هم برخورد داشتید و صحبتی داشتید؟

استاد غروی: در حد و اندازه‌ای نبودیم که با بزرگان برخورد داشته باشیم ولی در محدوده خودمان یعنی طلبه‌های جوان بودیم ولی این‌که بخواهیم در مجالس عمومی صحبت کنیم گاهی پیش می‌آمد. من بیشتر با مجالس عرب‌زبان‌ها ارتباط داشتم. البته این کتاب به زبان عربی هم ترجمه شده بود؛ یعنی کتاب را از آقای رکابی دیدم به اسم «الشهید الخالد» و به آقای صالحی گفتم که این کتاب را به عربی هم ترجمه کردند و با اجازه شما هم بوده است؟ تائید کردند. معلوم شد که مترجم نزد ایشان می‌رفته است و برای فهم معنای فارسی کمک می‌گرفته است. این کتاب در لبنان به همین اسم چاپ‌شده است و مکرراً هم چاپ شد و در برخی مجلات لبنانی مقالاتی در جهت برداشت و یا تائید کتاب چاپ‌شده است. در جهان عرب خصوصاً لبنان بجای هوچی گری موردتوجه قرار گرفت و در آنجا فضای روشن فکری اسلامی برقرار بود. در نجف کتابی از طرف سید محمد سعید حکیم منتشر شده است به نام واقعه الطف و دیدم ایشان هم به حال و هوای قمی‌ها رد کرده است. البته ملاقاتی با ناقدان نداشته‌ام.

تنها منبری که با او مباحثاتی داشتم مخصوصاً بر سر آن روایت «ان الله شاء ان یراک قتیلا» با آقای نظری منفرد بود. ایشان داماد آقای جعفری همسایه ما بود و به آنجا رفت‌وآمد داشت. شاید روی منبر این روایت را خواند و من‌بعد از منبر با او صحبت کردم. والا درصدد نبودم به سراغ کسی بروم.

دکتر صفری: همین روایت «ان الله شاء ان یراک قتیلا» را مقداری توضیح بفرمایید.

استاد غروی: این روایت ضمن همان خواب مورد ادعای بر سر قبر جد امام حسین (ع) است. وقتی اصل خواب منتفی است روایت نیز قبول نمی‌شود. قبل از این‌که کتاب شهید جاوید چاپ شود ضمن سالنامه «معارف جعفری» که به اداره آقای رفسنجانی و شهید باهنر در دفتری نزدیک در مسجد اعظم بود و در آنجا مقاله‌ای با این عنوان «آیا امام حسین (ع) بر سر قبر جدش خواب دید؟» یکی از مباحث همان کتاب است چاپ شد. همان شانزده مانعی که ضمناً دلالت می‌کند که امام حسین (ع) از همان اول به‌قصد شهادت خروج کرده است. البته اینجا یک اشکالی از طرف شهید مطهری بود و بعدازآن جوابی از دکتر شریعتی بود که بین این دو جمع کرده بود که مگر منافاتی دارد با قصد اقامه حکومت اسلامی تا شهادت. نه این‌که مقصد حکومت اسلامی باشد و هیچ آمادگی برای شهادت وجود نداشته باشد. مقاله خواب را که در نجف به دستم رسید دیدم ایشان پنج دلیل تاریخی بر نفی خواب امام حسین (ع) بر سر جدش آورده است. چون مردم ما بیشتر پرورش‌یافته این مجالس هستند که با این مفاهیم بزرگ‌شده‌اند این حرف‌ها برای آن‌ها جدید است و موجب عکس‌العمل‌هایی می‌شود. خدا نکند انسان مطلب ناقصی را ابتدا بشنود که در این صورت مطلب بعدی که حتی دقیق‌تر باشد را به‌سختی می‌پذیرد. من نیز از همین ژست به دنبال تحقیق در مورد خواب امام رفتم و بجای پنج دلیل ایشان، پانزده دلیل دیگر پیدا کردم.

در همان آوان، مرحوم سید عبدالرزاق موسوی مقرم صاحب مقتل را در بازار بزرگ نجف دیدم و خدمت ایشان گفتم که شما صاحب آخرین مقتل تحقیقی نجفی هستید و اگر شما نپذیرید کجا بروم. چنین مقاله‌ای دارم و می‌خواهم برای شما بخوانم و نظر شما را بدانم. ایشان هم وقتی را معین کرد و خدمت ایشان رسیدم. مقاله را که خواندم و ایشان گفت: عجب! شما توقع دارید مقتل امام حسین (ع) را این‌طوری تحقیق کنیم؟ می‌بینید که چیزی در آن نمی‌ماند. این همان حرف شایع است که دست به این‌ها نزنید زیرا اخبار کربلا همین است که هست و اگر دست بزنید تنها چیزی که می‌ماند «قتل الحسین بکربلاء عطشانا».

من خیلی ناراحت شدم و این انگیزه من برای نگارش مقتل شد که اگر روی این موازین کار کنیم این‌طوری نمی‌شود. البته مشکل از اینجاست که در حوزه توجهی به تاریخ نبود و باید بدانیم که تمام نظام‌های درسی در جهان یک مقداری از درس‌ها، درس‌های عمومی است که پایه‌هایی از مطالب را داشته باشند ولی متأسفانه درس تاریخ حتی در حد درس عمومی و یا پایه‌های درس عمومی نبود.

دکتر صفری: حضرت‌عالی یک مدتی از عمر علمی‌تان را به ترجمه پرداختید و عمدتاً کتاب‌های شهید مطهری و شریعتی را ترجمه کرده‌اید. در این زمینه بفرمایید که چه انگیزه‌ای داشتید؟ چگونه انتخاب می‌کردید؟

استاد غروی: ترجمه من از نجف اشرف شروع شد. به این معنا که در کربلا شیرازی‌ها در مدرسه بادکوبه که بعثی ها و صدام به بهانه ایجاد خیابان عریض بین‌الحرمین آن را از بین بردند، در آنجا مجله‌ای یا کتاب ماهی بود که هرماه یک کتابچه منتشر می‌کردند. اولین چیزی که از فارسی به عربی ترجمه کردم کتاب مسأله وحی بازرگان بود که چون کتاب به دستم رسیده بود و از آن خوشم آمده بود آن را ترجمه کردم.

یکی دیگر هم در ضمن شماره از سالنامه مکتب تشیع که به اداره شهید باهنر بود مقاله‌ای در آنجا چاپ‌شده بود از سید ابوالفضل زنجانی به اسم «آزادگی در اسلام». دیدم مفصل‌ترین مقاله است و خوشم آمد. مخصوصاً در آن ایام در عراق ایام زلزله‌های کمونیست مارکسیست عراق بود و توده‌ای‌ها حرکت‌هایی داشتند و حریت و آزادی دستاویز آن‌ها بود و لذا دیدم جوابگوی خوبی برای این حرکت‌ها است. هرکدام از این ترجمه‌ها به عللی به نتیجه نرسیده است.

سومین ترجمه هم مجموعه کتاب‌های آقای عبدالحسین خوروش اصفهانی از مویدین حرکت مصدق و مرحوم کاشانی بود. کتابچه‌هایی در آن‌وقت داشت از جمله «تراش ریش از نظر اسلام و بهداشت» و کتاب دیگر بنام «رادیو و تلویزیون ازنظر اسلام و بهداشت» که متعلق به شیخ جواد ناطقی بود. این‌ها را ترجمه کردم و به عللی منتشر نشده است.

این‌ها شروع تعریب بود. بعد که به ایران آمدم اولین شب پنجشنبه بعد از ورودم به ایران در ایام ماه رجب بود. از طرف ایران هیئتی با هویدا در قاهره برای تشییع‌جنازه جمال عبد الناصر رفته بودند. لذا انور سادات به فکر بازدید این هیأت درآمده بود و لذا دست به دامن شیخ الازهر دکتر محمد محمود فحام شده بود. به قم و دارالتبلیغ آمده بود. با توجه به این‌که بعثی‌ها تمام مجلات شیعی در عراق را بسته بودند و حتی یک مجله شیعی به زبان عربی نبود و لذا یک مجله بنام الفکر الاسلامی تحت اداره شیخ عباس مهاجرانی بود که به لندن رفت و به مدینه العلم آقای خویی ملحق شد. شیخ الازهر در آنجا گلایه کرده بود که چرا شما مجله به زبان عربی ندارید که من شیخ‌الاسلام ازهر مصر در میان جهان عرب هیچ اطلاعی از حوزه شما در قم نداشته باشم؛ و لذا آقایان قبول کرده بودند به دست عرب‌های نجفی مانند آقای تسخیری و نعمانی مجله‌ای را به‌عنوان شعبه عربی مکتب اسلام راه بیندازند. البته یک مدتی دوام داشت و ساواک متعرض آن شد. تا پیروزی انقلاب ادامه داشت و با نام «الهادی» منتشر می‌شد. تصادفاً وقت رسیدن من به اینجا فرم چاپ‌شده خرابی در کوچه افتاده بود و دیدم مقاله استاد مطهری تحت عنوان «زهد و آزادگی» در آن بود. وقتی خدمت آقای تسخیری رسیدم ایشان دو چیز را پیشنهاد کرد. یکی این‌که کتابی که به قلم روز برای شیعه‌های ایرانی نوشته می‌شود را به زبان عربی معرفی کنیم و یک مقاله هم جداگانه تحت عنوان «اخترنا لک کتاب فی مقال عرض و تلخیص» منتشر شود. از من خواستند و اتفاقاً بنده از نجف با نام مرحوم شهید مطهری آشنا بودم. از طریق مجله اطلاعات بانوان که مرحوم شهید مطهری نامه داده بود که آیا فقط رأی موافق را می‌نویسید یا رأی مخالف را هم می‌نویسید؟ که منجر به کتاب «نظام حقوق زن در اسلام» شده بود. آن‌ها هم ناچار به انتشار شدند ولی چند مقاله را منتشر کرده بودند و بعد متوقف کردند. این مجله در نجف به من رسیده بود و مطالعه کرده بودم. پرسیده بودم که آقای مرتضی مطهری کیست که این‌قدر جرائت پیداکرده است که چنین مطالبی را می‌نویسد؟ برایم توضیح دادند.

لذا وقتی به قم آمدم مقاله را به عربی ترجمه کردم و به مجله الهادی دادم و آن‌ها چاپ کردند. مرحوم استاد مطهری دیده بود و پسندیده بود و به‌توسط آقای تسخیری درخواست کرده بود که بقیه کتاب را به عربی ترجمه کنم. البته آقای تسخیری در راه چاپخانه اسم کتاب را که دقیقاً مطابق اصل نوشته بودم: «جولة فی ربوع نهج البلاغه» سیری در نهج البلاغه، با توجه به این‌که کتابی عربی بنام «فی رحاب علی و عمر» وجود داشت برای هماهنگی با نام آن کتاب، نام این کتاب را به «فی رحاب نهج البلاغه» تغییر داده بود که البته این اسم با مقدمه کتاب همخوانی نداشت. آنجا فلسفه چیده بود که چرا اسمش را سیری در نهج البلاغه گذاشته‌ام. و هنوز هم به همان اسم اولی چاپ می‌شود.

باز کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران ایشان منتشر شد و لذا کتاب ایشان را در دو مقاله در دو شماره مجله الهادی تلخیص و معرفی کردم. باز ایشان به‌توسط آقای تسخیری درخواست کرد که کل کتاب را ترجمه کنم. ترجمه‌این کتاب هم‌زمان با وقایع انقلاب بود؛ مثلاً درجایی رسیدم که ایشان به ریاست شورای انقلاب درآمد که در پاورقی همین مطلب را نوشتم. همین‌طور وقایع دیگر همچون پیروزی انقلاب و شهادت ایشان.

درزمانی دیگر برای سفر تبلیغی به خوزستان رفته بودم و مقالات آقای سید مجتبی موسوی لاری را در مجله مکتب اسلام دیدم و پسندیدم. این مقالات با عنوان «وجدان اخلاقی» بود. اتفاقاً این مقاله در حال هوایی بود که در آن زمان نواری از مرحوم فلسفی منتشر شده بود و لذا این مقاله را ترجمه کردم. بعد از چاپ ایشان دیده بود و مرا پیدا کرد و از من خواست که کل کتاب را ترجمه کنم؛ و لذا بر روال ترجمه کتاب‌های آقای موسوی لاری افتادیم.

آیت‌الله سبحانی هم ترجمه‌ها را دیده بود و سرراهی مرا دید و از من خواست که مجموعه مقالات «سرنوشت از دیدگاه علم و فلسفه» ایشان را ترجمه کنم. گرچه مقالات مکتب اسلام تحت عنوان «قضا و قدر در قرآن و روایات» بود. ولی وقتی‌که به چاپخانه دارالتبلیغ رفته بود نامش عوض شده بود. من این را از روی مقالات مجله مکتب اسلام ترجمه کرده بودم و وقت سه ماه تابستان را روی آن گذاشته بودم. ولی بعد که به دست ایشان دادم قبول نکردند و گفتند باید با هم تطبیق کنیم و چون مجموعه مقالات را به‌صورت کتاب چاپ کرده‌ایم یک تغییراتی در متن ایجاد کرده‌ایم و باید از سر ترجمه کنید. دوباره از سر ترجمه کردم و تحویل ایشان دادم.

کتاب آقای موسوی لاری با نام «بررسی مشکلات اخلاقی و روانی» بود که عربی آن «دراسه فی المشاکل الاخلاقیه و النفسیه» و کتاب دوم نیز «رسالت اخلاق در تکامل انسان» با نام عربی «رساله الاخلاق فی تکامل الانسان» بود. کتاب دیگر «اسلام و سیمای تمدن غرب» با نام عربی «الاسلام و الحضاره الغربیه» بود. کتاب چهارجلدی «مبانی اعتقادات در اسلام» که با نام «اصول العقاید فی الاسلام» ترجمه کردم. دو جلد دیگرش را فرد دیگری ترجمه کرد. بعد از آن از من خواست که کتاب پدرشان با نام «حاجة الانام الی النبی و الامام» را ترجمه کنم.

اما در موضوع کتابهای شریعتی، چیزی غیر از کتاب «حسین وارث آدم» شریعتی را ترجمه نکردم. برخی جاها پاورقی زده‌ام ولی از کارهایی است که از دست رفته است. یکی از کتاب‌هایی که می‌توان گفت جنبه ترجمه‌ای دارد کتاب «المراة فی الجاهلیه و الاسلام» است که داستانی دارد و برای مجله رساله الثقلین مجمع جهانی اهل‌بیت ترجمه کردم و آن‌ها نیز در دو شماره چاپ کردند و بعد به‌صورت کتابچه چاپ ‌شده است.

البته بعد از انقلاب بود که بعضی از دوستان خصوصاً شیخ محسن اراکی خیلی اظهار تأسف می‌کرد که شما باقدرت تألیف مستقل تا چه زمانی می‌خواهید ترجمه کنید و شبه قول و عهدی از من گرفت که دیگر باب ترجمه را ببندم و به سراغ باب تحقیق بروم که سر از کتاب هشت‌جلدی موسوعه التاریخ الاسلامی درآورد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *