بازدیدها: 1965
لینک کوتاه: https://nsafari.ir//?p=14918

عوامل رشد انساب‌نگاری اسلامی و کارکردهای آن

چکیده:

دانش انساب به عنوان یکی از معدود دانش های دوره جاهلیت است که به دلیل کارکردش در نظام قبیله ای، مورد توجه بسیار بود و نسب دانان از جایگاه اجتماعی ممتازی برخوردار بودند اما انساب در آن دوره، هیچ گاه مکتوب نشد. این دانش پس از اسلام با نفی ارزش های جاهلی و با توجه به آموزه های اسلامی برگرفته از قرآن و روایات، کارکردهای جدیدی یافت و پس از مدتی، تالیفات فراوانی در این خصوص انجام گرفت که درصد قابل توجهی از میراث مکتوب مسلمانان را در بر گرفت؛ لذا این علم که در ابتدا جایی در تقسیم بندی علوم نداشت، توانست جایگاهی مهمی را برای خود دست و پا کند، از این رو، این نوشتار بر آن است تا به دلایل رشد و گسترش این علم پس از اسلام و همچنین کارکردهای این علم که باعث بقا و پیش رفت آن شده اند به روش توصیفی – تحلیلی بپردازد.

 

مقدمه
علوم بشری مطرح در جزیره­ العرب دوره جاهلی و ابتدای ظهور اسلام، شامل انساب، ایام­ العرب و اشعار بود و از این رو، نیازی به تقسیم‌بندی علوم احساس نمی‌شد، هرچند دانشمندان و حكمای اولیه اسلامی هم­چون حكیم ابونصر محمدبن­ محمد فارابی(۳۳۹ق) كه متأثر از فرهنگ و فلسفه یونان بودند و به گونه‌ای در تقسیم‌بندی علوم از دید آنان می‌نگریستند و جایگاهی برای علم انساب قائل نبودند، اما دانشمندان متأخرتر، نظری متفاوت دارند، برای نمونه، ابن‌حزم اندلسی(۴۵۶ق) علم اخبار و رویدادها (تاریخ) را به عنوان یكی از علوم بر می‌شمرد و در ضمن آن، علم نسب را جزئی از علم تاریخ می‌داند و بدان تصریح می‌كند (ابن حزم، 1369: 79). در جدیدترین تقسیم‌بندی‌ها، علم انساب و انساب‌نگاری به عنوان یكی از انواع تاریخ‌نگاری در كنار دیگر انواع تاریخ‌نگاری هم­چون سیر و مغازی، مقاتل و فتن و حروب، خراج و فتوح، تواریخ عمومی، تواریخ دودمانی، تواریخ محلی طبقات، وزارت و دیوان‌سالاری، فرق و مذاهب و فرهنگ‌نامه‌های تاریخی قرار می‌گیرد (سجادی و عالم زاده،1380،133). با این توصیفات، علم انساب كه در ابتدا خود به گونه‌ای در كنار ایام­ العرب به عنوان مادر و به وجود آورنده تاریخ‌نگاری بود، در ادامه تطورات تاریخ‌نگاری و گسترش روزافزون آن به انواع، در تحت تاریخ‌نگاری و به عنوان یكی از انواع آن مطرح گردید كه رابطه تنگاتنگی با تمام انواع تاریخ‌نگاری داشت؛ در نتیجه، برای مورخ، نسب‌شناسی از علوم پایه است. کسانی نیز بر این اعتقادند که انساب‌نگاری خود علمی ابزاری است که در علوم دیگر مانند تاریخ، رجال، حدیث به کار گرفته می‌شود و لذا نباید به عنوان نوعی از تاریخ‌نگاری از آن بحث کرد، البته این دو نظر در مقابل هم قرار نمی‌گیرند و می‌توان بین آن دو را جمع نمود و انساب‌نگاری را یکی از انواع تاریخ‌نگاری دانست که در بسیاری از علوم دیگر به عنوان ابزار از آن می‌توان بهره جست.

پس از اسلام، خلیفه دوم برای داشتن معیاری برای تقسیم بیت‌المال در بین مسلمین، دستور داد انساب را در دفاتری ثبت و ضبط كنند، قواعد حاكم بر این دفاتر مانند نزدیكی به پیامبر و نحوه تقسیم قبایل، توسط انساب‌نگاران پس از آن مد نظر قرار گرفت (یعقوبی،بی‌تا، ج2: 143؛ بلاذری، بی‌تا، ج3 : 549). البته بین ثبت انساب توسط عمر و تدوین كتب انساب، یك گسست زمانی نسبتاً طولانی ایجاد گردید؛ نشانه این فترت را می‌توان در خروج قبایل از نسب قدیم به نسبی جدید و تقسیم‌بندی جدید در دوره اموی به بعد دید كه نسابه‌ها فقط شروع به ثبت انساب قبایل مشهور و معروف و نه همه قبایل نمودند؛ به نظر می‌رسد كه ازدیاد جمعیت و هم‌چنین تغییر شرایط اجتماعی و سیاسی، دلیل اصلی این امر بوده كه انگیزه‌های متفاوتی را به دنبال داشته است، در نتیجه نسابه‌ها هم تحت همین شرایط و انگیزه‌ها به تدوین انساب با روش و محدوده خاص اقدام نموده‌اند.

در دوره اموی كه مسأله امامت، خلافت و تشكیل گروه‌های سیاسی مخالف حكومت اموی، مطرح بود، امویان به گونه‌ای از سیاست توازن قوا متمایل شدند؛ از سویی دیگر، رایحه تعصب قبیلگی كه در نتیجه تفاضل و برتری‌جویی به واسطه نسب و قومیت در دوره عثمان به وجود آمده بود در دوره اموی، فزونی یافت و دولت عربی اموی كه حافظ بقایای فرهنگی و جاهلی عرب‌ها بود، سعی نمود به علم انساب توجه كرده، بیش­تر آن را به سبك و سیاقی كه قبل از اسلام و در دوره جاهلیت بود، برگردانند و همان مسایل فخر به قبیله و نسب را دوباره پروبال بخشند، این مسائل در چند امر قابل لمس است؛ یكی از این امور، نزدیكی خلفای اموی با نسابه‌ها و گوش دادن به سخنان آنان می‌باشد.

در دوره عباسی شرایط و عوامل جدیدی به وجود آمد كه به انتقال انساب از روایت به تدوین منجر شد؛ در این دوره، سرزمین‌های اسلامی گسترش‌یافته و شامل سرزمین‌هایی گردید كه اهالی آن عرب نبودند، بنابراین به اختلاط عرب‌ها كه خود را دارای نسب مشخص می‌دانستند با غیر عرب‌ها كه دارای نسب نبودند، انجامید؛ در این زمان تأثیر عناصر غیر عربی بسیار مشهود است كه هم عنصر قومی داشت مانند فارس‌ها و هم عنصر دینی مانند نصرانی و یهودی، این غیر عرب‌ها كه خود را تحت حاكمیت عرب‌ها می‌دیدند، سعی كردند تا به گونه‌ای غیرنظامی تأثیرات خویش را آشکار ساخته و به نوعی برای خویش، مجد و عظمتی بر پا داشته و در مقابل به سرزنش و طعن عرب‌ها بپردازند، در پاسخ همین جریانات بود كه به سرعت کتاب‌هایی در انساب عرب و مفاخر آنان نوشته و مدون گشت؛ این تألیفات در انساب و بقیه موضوعات در راستای چند هدف صورت پذیرفت اولاً در این كتب مطالبی در رد شعوبیه و هر آن­چه از قصص و مفاخر فارس‌ها كه طرف­داران آن نگاشته بودند، وجود داشت ؛ ثانیاً این كتب انساب از اختلاط هرچه بیش­تر عرب با غیر عرب جلوگیری می‌كرد و ثالثاً در نتیجه تدوین كتب نسب، نسب به نشانه شرفی كه عرب‌ها به آن افتخار می‌كردند، باقی می‌ماند.

هم‌چنین در این دوره به خاطر نشاط و جنب و جوش و نهضتی كه در تدوین و شكوفایی حركت علمی به وجود آمد، علم انساب هر چه بیش­تر از حالت روایی و شفاهی خارج‌شده و به ساحت تدوین قدم برداشت و برای آن اصول و قواعدی پدید آمد؛ اولین نتیجه این که، اهتمام انساب از عنایت به نسب قبیله به سوی انساب امت عرب و شمول كلی آن جلب گردید؛ تحول دیگری كه در این میان و هم زمان با نوشته­ های اولیه اسلامی در انساب رخ داد، این بود كه قبل از آن، مردم منتسب به قبایل عربی می‌شدند و معیار همان قبایل عربی بود و همگی فخر خویش را در همین انتسابات می‌دیدند و همه چیز رنگ نسب جنس و قبیله داشت، اما کم‌کم رنگ دینی نیز به آن اضافه شد، دوری و نزدیكی به پیامبر(ص) نیز در انساب افراد مورد توجه واقع شد و به مرور زمان علاوه بر شرافت به نوعی رنگ تقدس و بركت نیز به خود گرفت، پس از مدتی شرف، همان پاكی نسبِ عربی و شریف كسی بود كه از اهل‌بیت پیامبر(ص) بود.

از اواخر قرن دوم و با تدوین انساب و شروع انساب‌نگاری و وضع قواعد و ضوابطی برای آن، کم‌کم تحولی چشم­گیر در نسب‌شناسی و در پی آن، انساب‌نگاری پدید آمد، زیرا پیش از آن، عرب‌ها خود را منتسب به قبایل خویش می‌كردند و به آن افتخار می‌نمودند و شرافت و بزرگی، به پاكی نسب بود و هر كس منسوب به نسب پاك عربی بود، شریف شمرده می‌شد، اما از این زمان به بعد، با حاكم شدن جو اسلامی كه باعث شده بود نسب‌شناسی و انساب‌نگاری رنگ و بوی دینی به خود بگیرد، انتساب و نزدیكی به رسول خدا(ص) به عنوان یك افتخار تلقی می‌شد خواه از اولاد امام حسن(ع) و امام حسین(ع) باشد یا از ذریه محمد بن حنفیه و یا جعفر و عقیل بن ابی‌طالب و یا حتی عباس بن عبدالمطلب؛

عوامل رشد انساب نگاری اسلامی

رشد انساب‌نگاری در طی قرن‌های نخستین اسلامی تحت تأثیر عواملی چند صورت پذیرفت که مهم‌ترین آن‌ها عبارتند از:

1. كسب مشروعیت حاكمان
یكی از عوامل در نضج و رشد این دانش، استفاده‌های سیاسی از نسب افراد حاکم، برای دست‌یابی به مشروعیت بود. بسیاری از حاكمان و مؤسسان سلسله‌های مختلف اسلامی برای به دست آوردن قدرت و یا استمرار آن،سعی داشتند تا با شمردن انتساب خویش و یا حتی ساختن نسب و شرافت خانوادگی جعلی، خود را بزرگ داشته و شایسته حكومت قلمداد كنند؛ از بزرگ‌ترین نمونه‌ها در تاریخ اسلام كه کشمکش‌های بسیار طولانی و زیادی را نیز به دنبال داشت، درگیری بین علویان و عباسیان بر سر خلافت و شرایط حاکم بود (ابن سلام، 1410: ۲۳) كه منازعات گسترده بر سر خلافت و مجادله بر سر آموزه‌های دینی درباره مشروعیت حاکم را در پی داشت، در ابتدا عباسیان با شعار «الرضا من آل محمد» و استفاده از نسب سعی نمودند امویان را از مشروعیت انداخته، كسانی را كه به پیامبر از امویان نزدیك‌تر بودند دارای مشروعیت بیش­تر برای خلافت بدانند و برای همین منظور، هدف خویش را بازگرداندن خلافت به اهلش، یعنی نوادگان و عموزادگان پیامبر (ص) دانستند و منظورشان از قریش، منسوبان به علی (علویان)، جعفر(جعفریان) و عباس(عباسیان) بود، اما عباسیان كه برای روی كار آمدن و كنار زدن بنی‌امیه از شعارهای علویان و پیروان آنان استفاده می‌كردند و به جز عموزادگی با پیامبر، مشروعیت حكومت خویش را از طریق وصیت ابوهاشم به حضرت علی(ع) می‌رساندند (ابن ابی‌الحدید، 1378، ج7:  ص۱۴۹ـ۱۵۰؛ مسعودی: بی‌تا: ص۲۹۲ـ۲۹۳؛ ابن قتیبه: 1317: ج2، ص۱۴۸ـ۱۴۹؛ قاضی نعمان: بی‌تا، ج3: ص۳۱۶ـ۳۱۷). به تدریج از علویان فاصله گرفتند و ادعا كردند كه خلافت میراث عباس عموی پیامبر(ص) است، آن‌ها با تكیه بر این اصل جاهلی كه دختر ارث نمی‌برد، وارث پیامبر را عباس ـ تنها پسر عبدالمطلب كه پس از پیامبر زنده بودـ معرفی می‌كردند، در مقابل علویان به ویژه اهل بیت(ع) با استناد به آیات قرآنی و احكام عقلی درصدد رد ادعای عباسیان برآمدند (الهی زاده:1381: ص۱۰۱). به این ترتیب، علویان كه خود را به واسطه قرابت بیش­تر به پیامبر نسبت به عباسیان محق‌تر در حكومت می‌دانستند، دست به مخالفت و شورش‌های بسیاری زدند كه تا پایان قرن دوم هجری با شدت ادامه یافت.

فاطمیان از دیگر كسانی بودند كه از نسب خویش و قرابت با پیامبر برای دست­یابی به قدرت و كسب مشروعیت استفاده وافری نمودند، اینان با ادعای قرابت بیش­تر نسبت به پیامبر، خود را بیش از عباسیان شایسته خلافت می‌دیدند؛ در همین راستا، در مصر و مغرب دست به تأسیس دولتی قدرت­مند زدند و در طی چند قرن رقیب جدی عباسیان به شمار می‌رفتند؛ اینان توانستند حكومت عباسی را بارها به چالش جدی روبه ­رو كنند؛ لذا، این اختلافات سیاسی با هدف كسب مشروعیت به طرح مباحث جدیدتر و جدی‌تر در عرصه‌ی نسب‌شناسی و اعتقادات و مسائل مربوط به آن منجر شد(ابن سلام:1410: ۸۴ـ ۸۷، ابن رسول: 1412: ۷) كه نسب‌شناسی ابزار و وسیله اصلی در این بین بود.

2. توجه و پرداختن طبقه حاكمه به آن
تنها دلیل توجه حاكمان به نسب‌شناسی،كسب مشروعیت نبود، هرچند از مهم‌ترین دلایل بود؛ از این رو،در صدر بحث به صورت جداگانه به آن پرداخته شد، اما نمونه‌هایی وجود دارد كه هدفی غیر از كسب مشروعیت را نیز دنبال می‌كند؛ طبقه حاكمه اعم از امویان یا عباسیان و یا دیگر حكام و امرای محلی، تلاش زیادی برای احضار و نگهداری نسابه‌ها می‌کردند؛ نسابه‌ها نیز قرب و منزلتی كه نسابه‌ها در دستگاه سلاطین و حكام می‌یافتند؛ مشهور است؛ معاویه، دغفل و عبید بن شریه را به نزد خویش خواند و دغفل را مأمور ساخت كه به یزید، انساب عرب را بیاموزد (ابن­عبدالبر:141، ج2: 462؛ذهبی: 1382، ج2: 27). وزیر و نویسنده معروف شیعه ابوسعد منصور بن حسین آبی ( وفات ۴۲۱ق) می‌گوید:

أوصی العباسُ بن محمد بن علی بن عبدالله ابن العباس، معلم وَلَده فقال : … أغذهم بالحكمة فانّها ربیعُ القلوبِ، وعَلَّمَهم النسبَ والخبرَ فانَّه أفضَلُ علم الملوكِ

عباس بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس معلم فرزندانش را توصیه كرد و گفت: … به آن­ها حكمت بیاموز كه بهار دل‌هاست و هم­چنین علم نسب و تاریخ بیاموز كه برترین علوم در نزد ملوك است ( آبی:1981، ج1: 437).

این جمله به روشنی بر این نكته تاكید دارد كه علم نسب در كنار تاریخ برای ملوك لازم و ضروری بوده است و عدم آگاهی از انساب خصوصاً برای بلندپایگان اجتماع نقص و ننگی به شمار می‌آمده است و گاه این «ننگ و عار و نقص» موجب و بهانه برای طعن و سرزنش می‌شده است؛ نقل‌شده، پس از آنكه عبدالله بن زبیر كشته شد، خالد بن یزید بن معاویه به حج مشرف شد و در مكه معظمه، از «رمله» خواهر عبدالله­ بن زبیر خواستگاری كرد؛ حجاج بن یوسف كه امیر و فاتح مكه بود به او پیغام فرستاد: «گمان نمی‌كردم تو پیش از مشورت با من از خاندان زبیر زن بخواهی؛ چگونه از خاندانی كه كفو تو نیستند، خواستگاری می‌كنی؛ اینان همانانند كه با جد و پدر تو بر سر خلافت جنگیدند و تو را به اتهامات ناشایست متهم كردند و به گمراهی تو و نیاكان تو گواهی دادند»( ابوالفرج، الأغانی: بی‌تا، ج17: 260). خالد به آورنده پیغام گفت: «اگر نه این بود كه تو فرستاده‌ای بیش نیستی و فرستادگان را نمی‌توان كشت، بند از بندت جدا می‌ساختم و لاشه‌ات را بر در خانه فرستنده می‌انداختم، به او بگوی: گمان نمی‌كردم كه تو را آن رسد كه من در انتخاب همسر با تو رأی زنم، اما آن­چه را كه گفته‌ای اینان كفو من نیستند، ای حجاج خدای ترا بكشد تا چه پایه نادان و از انساب قریش بی‌خبری!؟ آیا عوام بن خویلد ـ برادر حضرت خدیجه(ع) و پدر زبیر و جد رمله ـ كه همسر صفیه دختر عبدالمطلب شد و پیامبر اكرم (ص) كه خدیجه را به همسری انتخاب فرمود، باهم كفو بودند، ولی اینك آنان كفو و هم­شأن أبوسفیان (و فرزندان او) نیستند (همان)؟!

امثال این داستان و یا داستان­هایی كه بر محور علم نسب و معرفت انساب عرب می‌چرخد از توجه دقیق طبقات بالای اجتماع بر آن علم حکایت دارد و در كتب ادب و سیر بسیار است (ابن عبدربه: 1409، ج3: 312 – 417).

3. قبیله گرایی
برخی از نویسندگان رشد نسب‌شناسی اسلامی را در پرتو روی‌کرد قبیله‌گرایی پاره‌ای از تاریخ ­نویسان، در مقابل روی‌کرد حدیث‌گراییِ دیگر مورخان دانسته‌اند (الدوری،1361: ص90). نسابه‌های نخستین و یا همان منابع شفاهی اولیه نسب، از اولین كسانی بودند كه در ادامه نظام جاهلی و تفاخرات قبیله‌گی سعی در حفظ انساب قبایل خویش داشتند، در اوایل قرن دوم هجری برخی از نویسندگان مانند مسلم بن شهاب زهری(وفات 124 ق) انساب قبایل خود را تدوین کردند و حتی تک‌نگاری‌هایی درباره انساب قبیله خود نوشتند. این سبک نگارش‌ها از مایه‌هایی هم­چون شعر و اقوال شفاهی عامیانه بیش‌تر بهره می‌برد (همان، ص۹۱). در عصر خلافت اموی با وجود گشایش جامعه عرب، منازعات قبیله‌ای دامن زده شد؛ گویا سیاست امویان بر تشدید اختلافات بود. ادبیات این دوره پر از تفاخرات و تنقیص‌ها است؛ از سوی دیگر خلافت اموی، برای کسب و ارتقای مشروعیت سیاسی و اجتماعی كه خود یكی از عوامل رشد انساب‌نگاری است، به انساب و مفاخر قبیله‌ای خود پناه می‌برد که خودبه‌خود به ترویج انساب منجر می‌شد. در مجموع، خلافت اموی نسبت به بقیه سلسله‌های اسلامی بیش‌ترین حمایت را از نسب‌شناسی داشت (ابن سلام،1314: ۲۳، ۷۸، ۸۹).

4. شعوبی گری
در دوره بنی‌امیه و در پی سیاست عروبت‌گرایی بنی‌امیه، غیر عرب‌ها دست به واكنش زده و به طعن عرب‌ها پرداخته و جنبش شعوبی‌گری را به وجود آوردند؛ اینان بسیاری از مفاخر عرب‌ها را تبدیل به مثالب کردند (همان، ۹۵ـ ۸۷، ابن رسول: 1412 :۶). از مهم‌ترین کتاب‌های مثالب می‌توان به المیدان فی المثال بنوشته علان بن حسن شعوبی(اوایل قرن۳ ق)، المثالباثر ابوعبیده معمر بن مثنی(۲۱۱ق)، المثال بنوشته هیثم ­بن عدی(۲۰۷ق) و المثال بنوشته احمدبن­ حمد (محمد) جهمی(قرن 3 ق) را می‌توان نام برد. در مقابل این حملات شعوبیه، عرب‌ها کتاب‌های زیادی در فضایل و نسب عرب مانند فضایل یا نسب قریش نوشته علی­ بن­ محمد مدائنی(۲۲۵ق)، مناقب قریش از ابن عبده و فضل­ العرب و التنبیه علی علومه نوشته عبدالله­ بن­ مسلم­ بن­ قتیبه الدینوری(۲۷۰ق) نوشتند (جعفریان، 1387:۳۲۹ـ۳۶۲). از مهم‌ترین مسایلی كه نویسندگان عرب بدان توجه داشته و فخر می‌كردند و آن را نشانه برتری خویش بر سایرین می‌دانستند، انساب و توجه به آن در نزد عرب‌ها بود، از این رو، در سایه این جدال‌ها و منازعات، نسب‌شناسی هم رشد یافت (ابن سلام،1410: ۲۳).

5. فتوحات
فتوحاتی كه باعث باز شدن و گسترش جامعه عربی گردید، از چند جهت بر نسب‌شناسی تأثیر داشتند:

الف) اموال و غنایم زیادی در فتوحات به خلافت اسلامی می‌رسید و ضرورت تأسیس نظام حساب‌رسی و توزیع ثروت احساس می‌شد. در زمان خلیفه دوم عمر، به این نیاز به صورت عملی پاسخ گفته شد؛ وی دستور داد چند تن از نسابه‌های مشهور آن زمان به ثبت و ضبط انساب بپردازند كه یكی از ملاک‌های اصلی در پرداخت سهمیه افراد از بیت‌المال بود، ملاک پرداخت‌ها در این نظام، غیر از نسب، قرابت به پیامبر اکرم(ص)، سابقه گرایش به اسلام و ابراز شجاعت در جهادها نیز بود (همان،۷۴ـ۷۸).

ب) جامعه بسته مکه و مدینه باز شد و بسیاری از عرب‌ها در نقاط مختلف جهان اسلام پراکنده شدند و با دیگر اقوام، اختلاط یافتند، این امر ممكن بود هر چه بیش­تر آنان را از نسب عربی خویش دور گرداند و در دیگر اقوام مسلمان شده، مضمحل نماید، در نتیجه برای پیش­گیری از این اضمحلال، ضرورت ثبت و ضبط انساب احساس می‌شد.

ج) ورود ملیت‌های غیرعرب به جامعه عرب شدت یافت كه می‌توانست تفكرات جدیدی را در تمام حوزه‌های مورد توجه عرب‌ها، از جمله نسب‌شناسی ایجاد كند و مسایل جدیدی را پیش­روی آنان قرار دهد، البته نباید از نظر دور داشت كه این امر، در بعدی دیگر به تعصب بیش­تر عرب‌ها كه خویش را در سطحی بالاتر و جدای از تازه‌واردان می‌دیدند، منجر شده و در نتیجه به انساب‌نگاری قومی ـ عربی بیش­تر سوق دهد.

د) به مرور زمان و فاصله­ گرفتن از زمان فتوحات اولیه، تعصبات قبیله‌ای با رشد تمدن و فرهنگ جدید كاهش یافت؛ این مسأله می‌توانست نسب‌شناسی را نیز به سویی دیگر سوق داده و تحولی را در آن به وجود آورد و هر چه بیش­تر به یك علم ابزاری تبدیل نماید كه در بسیاری از عرصه‌ها نیز همین‌طور شد.

با توجه به تمامی شرایط به وجود آمده و بسط قلمرو اسلامی به واسطه فتوحات، بینش نسابان را از نظر کمی، گسترش بخشید و در شالوده‌ها و روش‌های آن‌ها نیز تحول ایجاد کرد (الدوری،1361: 97). نسب‌شناسی به تدریج در تاریخ‌های عمومی ادغام گردید (همان، 98). البته در مواردی كه نسب‌شناسی خود به طور مستقیم مورد استفاده قرار‌ گرفت و پشتوانه عقیدتی و حالت تقدس یافت، به صورت یك نسب‌شناسی صرف هم­چنان ادامه یافت، بزرگ‌ترین نمونه آن نسب‌شناسی طالبیان و سادات است كه به كمك نهادی به نام نقابت به رشد و بالندگی دست یافت.

6. انساب‌نگاری و منصب نقابت
در این­جا سعی بر آن است تا با بررسی زمان و چگونگی تشكیل نظام نقابت، آن را با زمان استقلال انساب‌نگاریِ انساب آل ابی‌طالب تطبیق داده و نقش متقابل آن دو را در رشد و بالندگی یک­دیگر مورد توجه قرار دهیم.

نقابت و نقیب از دید لغت ­شناسی از ریشه نقب به معنی شكافتن و سوراخ كردن، راه گشودن و كاویدن ژرفای چیزها و گردش و جست­و­جو گرفته شده است (خالقی، 1378: ۲۵). در اصطلاح نقابت منصبی بوده است كه بر اساس آن در مناطقی، ریاست سادات برعهده دارنده آن بود و به گفته ماوردی(وفات۴۵۰ق) هدف اصلی از نهاد نقابت این بود كه سادات زیرنظر مستقیم غیرسادات قرار نگیرند زیرا سادات از نظر شأن از دیگران بالاتر انگاشته می‌شدند (ماوردی، 1406: 96). در نتیجه، این نهاد، گونه‌ای از استقلال و آزادی عمل را برای سادات در چهارچوب نظام سیاسی _ اجتماعی، حكومتِ اسلامی ارایه می‌كرد. از مشهورترین نقبای سادات كه از قدرت زیادی نیز برخوردار بودند، دو برادر سیدرضی(وفات ۴۰۶ ق) و سیدمرتضی(وفات436 ق) بودند كه در بغداد مركز حكومت آل‌بویه و خلافت عباسی، نقابت طالبیان را بر عهده داشتند و از اختیارات فراوانی بهره‌مند بودند (متز،1358:  177).

نحوه و زمان شكل‌گیری و گسترش نهاد نقابت در بین پژوهش­گران مسلمان و غربی دیدگاه‌های متفاوتی را به دنبال داشته است، در میان محققان غربی این نظریه كه در ابتدا یك نهاد نقابت بر همه هاشمی‌ها مركب از طالبی‌ها و عباسی‌ها، نظارت داشته و سپس از یك­دیگر جداشده و هر كدام نهادی مستقل را شكل دادند، رایج‌تر است، آدام متز معتقد بود كه ابن طومار اول (احمد بن عبدالصمد عباسی) كه در سال 301 قمری درگذشت، مقام نقیبی هاشمیان اعم از طالبی‌ها و عباسی‌ها را بر عهده داشت كه پس از وی پسرش، جانشین وی گردید، به گفته وی انشعاب در مقام نقابت در اواخر قرن چهارم رخ داده است و زمان دقیقی را ارایه نمی‌دهد، اما ماسینیون سعی كرده تا تاریخ دقیق‌تری را ارایه كند و تشكیل این نهاد را توسط ابن فرات وزیر در سال 305 قمری می‌داند (موریموتو،1386: 102). در مقابل این نظریه غربی‌ها، محققان مسلمان درباره نحوه و زمان شكل‌گیری این نهاد بر دو نظر استناد می‌كنند، نظر اول آن است كه این نظام در سال 251 قمری به درخواست حسین بن احمد بن عمر از نوادگان زید بن علی بن حسین(ع) توسط «المستعین»(حک۲۴۸ـ۲۵۲ق)[3]خلیفه عباسی تشكیل شد، حسین بن احمد پس از آن كه عمویش یحیی بن عمر(وفات250ق) مورد توهین یكی از مأموران عباسی قرار گرفت و در كوفه شورش نمود و در پی آن به قتل رسید، به فكر ایجاد این نظام نقابت افتاد(ابوالفرج، 1385: 410-421؛ ابن عنبه:1380 :273) تا از وقایعی این چنینی جلوگیری شده و حرمت سادات نگه داشته شود. طبق این نظر، تشكیل این نهاد در اواسط قرن سوم اتفاق افتاده و نسبت به غربی‌ها، زمان آن را نیم‌قرن زودتر می‌داند. نظر دیگر محققان مسلمان، تشكیل آن را در زمان خلافت المعتضد عباسی(حک279-289ق)می‌داند (ابن فندق،1410: ۷۱۷). این نهاد از اواخر قرن سوم در شهرها و بلاد اسلامی گسترش یافت به صورتی كه می‌توان نام چندین نقیب را در متون و منابع اولیه یافت كه شهرهای ایران در همین سال‌ها مشغول فعالیت بوده‌اند.[4]بنابراین، نهاد نقابت كه وظیفه اصلی آن نظارت بر امور سادات است، به احتمال فراوان در نیمه دومِ قرن سوم به وجود آمده و تا اواسط قرن چهارم به گسترش زیادی در سرزمین‌های اسلامی دست یافته است.

حال اگر در كنار این نظریه‌ها، زمان مستقل شدن انساب‌نگاری آل ابی‌طالب را كه با نگارش اولین كتب مستقل انساب آل ابی‌طالب در اواخر قرن سوم شروع شد و در طی قرون چهارم و پنجم با استفاده و تطبیق و مقابله آن‌ها با اخبارهای محلی، رشد و بالندگی زیادی دست یافت، مد نظر قرار گیرد، یك همكاری و همراهی بسیار نزدیک‌بین انساب‌نگاری آل ابی‌طالب و نهاد نقابت را می‌توان پیگیری و رصد نمود؛ بر این اساس، هم‌زمانی شكل‌گیری و رشد علم انساب آل ابی‌طالب و نهاد نقابت سادات، اتفاق و تصادف نبود، از این رو، می‌توان گفت كه گسترش شبكه وسیع نظارت بر سادات در مناطق مختلف ناچار صاحبان این مناصب را به سوی شناسایی و ثبت و ضبط نسب طالبیان و بررسی صحت و سقم انساب آنان وادار نموده است و انگیزه لازم را به آنان داده و به انساب‌نگاری خاص طالبیان كمك شایانی نموده است.

شكل‌گیری و رشد هم‌زمان انساب‌نگاری آل ابی‌طالب و نهاد نقابت از بعد سیاسی نیز بسیار حائز اهمیت است؛ علویان كه خلافت و حكومت را حق خویش می‌دانستند، همیشه تحت مراقبت حكومت‌های وقت خویش بودند؛ كاملاً روشن است كه تا اندازه زیادی كنترل انساب آنان، نشان از كنترل و یا وسیله‌ای برای كنترل آنان بوده است، حتی به این منظور، قبل از تشكیل نهاد نقابت در دوره خلیفه الهادی در شهر مدینه سرشماری وسیعی از طالبیان صورت گرفت (ابوالفرج، 1385: 295). اما میان قبل و بعد از شكل‌گیری علم انساب آل ابی‌طالب و نهاد نقابت، تفاوتی كه وجود دارد آن است كه نقباء كه دارای شبكه وسیعی در سرزمین‌های اسلامی بودند، بعد از شكل‌گیری علم مستقل انساب آل ابی‌طالب و با استفاده از آن، می‌توانستند كنترل انساب را به طور یك­سان و در مناطق مختلف، به طور هم‌زمان اجرا كنند؛ در نتیجه آن، حكومت‌ها نیز می‌توانستند، كنترل و نظارت خویش را بر مدعیان خلافت، بیش از پیش اعمال دارند، به این طریق سادات را كه در نظام اجتماعی آن زمان از جایگاه رفیعی برخوردار بودند و رقیبان سیاسی عباسیان به شمار می‌رفتند، تا حدی راضی نگه داشته و نسبت به آنان، احترام خاصی را اعمال نمایند تا هم بر مشروعیت خلافت خویش بیفزایند و هم ایشان كم­تر به فكر قیام و شورش باشند (خالقی،1378: ۱۲۵ـ۱۲۸).

حال این مسأله مطرح می‌شود كه این نقباء چگونه با استفاده از این منصب و علم انساب آل ابی‌طالب، به كنترل و نظارت بر امور سادات می‌پرداختند، بدین منظور بررسی وظایف و حدود اختیارات نقباء و برنامه كار آن‌ها ضروری به نظر می‌رسد. جامع‌ترین مطلبی دراین‌باره، نوشته ماوردی (وفات450) است كه ماحصل آن چنین است؛ وی نقابت را بر دو گونه می‌داند: «نقابت خاصه» و «نقابت عامه» در نقابت خاصه، نقیب تنها عهده‌دار انجام وظایف سرپرستی سادات است و امر قضاوت و اجرای حدود شرعی از محدوده اختیارات وی خارج بود لذا، لازم نبود كه نقیب عالم به احكام شرعی و مجتهد باشد، وظایف این نقیب خاصه عبارت بودند از:

1. ضبط انساب سادات كه فردی بیگانه داخل آنان نگردد و فردی از آنان، جزء دیگران شمرده نشود.

2. حفظ و تشخیص سلسله‌های مختلف و ثبت اسامی افراد هر سلسله در دیوان انساب موسوم به جریده نسب در ذیل سلسله مربوط به آن، تا خاندان‌ها باهم مخلوط به یك­دیگر نگردند و تشخیص هر یک از دیگری دشوار نشود.

3. شناسایی موالید و متوفیات، تا نسب مولود با عدم ثبت‌نام او از بین نرود و نسب متوفی را دیگری ادعا نكند.

4. وادار كردن سادات به رعایت آداب و شئونات اجتماعی در حدی كه وقار و احترام آنان كه منسوب به پیامبر اكرم (ص) بودند، در اجتماع و قلوب مسلمین حفظ گردد.

5. آنان را از اشتغال به كارها و حرفه‌های پست كه دونشان و جایگاه آنان بود بازدارد تا مردم به دیده حقارت به آنان ننگرند.

6. آنان را از ارتكاب محرمات و گناهان بازدارد و همیشه این مسأله را به آنان یادآوری كند كه آنان باید بیش از دیگران به آیین و مقرراتی كه منسوب به جد و خاندان آنان است، پای­بند باشند تا هدف بدگویی مردم قرار نگریند.

7. خطاكاران سادات را در گناهانی كه مستلزم حد شرعی نیست به راه راست وادارد و به نصیحت و موعظه آنان بپردازد.

8. نقیب باید تلاش كند تا سادات به خاطر بزرگی و شرافت نسبی كه به سبب انتساب به پیامبر دارند، بر مردمان دیگر برتری جویی نكنند و در نتیجه موجب نفرت و دشمنی مردم نسبت به سادات گردند.

9. در استیفاء حقوق سادات از دیگران به آن‌ها مدد رساند تا آن‌ها احساس ضعف نكنند، از سویی دیگر چنان­چه كسی از سادات حقوقی از دیگران را ضایع كند، نقیب نسبت به ستاندن آن‌ها اقدام كند تا بدین­وسیله از سوی سادات ظلمی به دیگران روا داشته نشود.

در ستاندن سهم ذوی‌القربی كه یكی از موارد مصرف خمس است به نیابت از سادات اقدام كند و بر اساس حكم شرعی میان ایشان تقسیم كند.
11. برای حفظ حریم اجتماعی از ازدواج دختران سادات با افرادی كه هم­شان آنان نیستند، جلوگیری كند و نظارت می‌كردند، تا بانوان طالبی فقط با مرد طالبی ازدواج كند و به این طریق شرف نسب طالبی را حفظ می‌كردند.

12. موقوفات مربوط به سادات را نگهبانی و مراقبت كند تا اصل آن‌ها باقی‌مانده و بر درآمد آن‌ها افزوده گردد، در مورد وقف‌هایی كه مربوط به مستحقان از سادات است، این‌گونه افراد را شناسایی كند و هم‌چنین در مورد اوقافی كه در موارد خاصی وقف شده‌اند نیز واجدین شرایط را تشخیص دهد و بر نحوه تقسیم درآمد موقوفات در جای خویش نظارت كرده و متصدیان موقوفات را در این امر یاری رساند (ماوردی، 1406: ۹۶ـ۹۷؛ فراء،1386: ۹۰ـ۹۱).[5]

در نقابت عامه، نقیب علاوه بر این وظایف، مسئولیت‌های دیگری را نیز بر عهده دارد كه عبارتند از:

1. بر اموال سادات یتیم مانند حاكم شرع ولایت داشته باشد و نظارت كند.

2. دختران سادات را كه سرپرست معینی نداشته باشند و یا این­كه ولی آنان از ازدواج آن‌ها جلوگیری كند، وی نسبت به ازدواج آنان اقدام نماید.

3. در مواردی كه سادات به یكی از موجبات حجر[6]دچار شود نقیب مانند حاكم شرع، حكم حجر را بر آنان اجرا كرده و او را از تصرف در اموال خویش برحذر می‌دارد و پس از بهبود اختیار تصرف را به آنان بازمی‌گرداند.

4. اگر میان سادات كشمكشی رخ دهد، نقیب مانند حاكم شرع و قاضی به داوری در بین آنان پرداخته و رفع خصومت می‌کند.

5. اگر یكی از سادات به گناهانی كه موجب حد شرعی است دست یازد، نقیب حد شرعی را بر او جاری می‌كند.

6. حق قضاوت درباره منازعات بین طالبی و غیرطالبی نیز با نقبا بود (ماوردی، 1406 :۹۷؛ قلقشندی: 1919، ج 10، ۲۵۳ـ۲۵۴، ج11، ۵۰ـ۵۱).

بنابراین، نقیب عام باید در احكام شرعی مجتهد و صاحب‌نظر در احكام قضا بوده و صلاحیت اجرای حكم شرعی را داشته باشد تا حكم وی نافذ و ممضی باشد (ماوردی:1406: ۹۶ـ۹۷؛ فراء:1386: ۹۰ـ۹۱). این وظایف همه بر اساس این اصل قرار داشت كه طالبیان فقط تحت حاكمیت هم شرف خود قرار گیرند و حرمت ایشان حفظ گردد؛ به این وسیله طالبیان از امتیازات خاصی برخوردار بودند.

همان­طور كه از وظایف ذكر شده و حدود اختیارات نقبا بر می‌آید، تمام آن­ها مستقیم و یا غیرمستقیم با كنترل انساب در ارتباط است و آنان ناچار به استفاده از انساب آل ابی‌طالب بوده‌اند، نقباء برای انجام دقیق این وظایف و کنترل انساب، جراید و یا دواوین انساب را در نزد خود نگه می‌داشتند و در آن‌ها اطلاعات مربوط به تولد، مرگ، نكاح، مبلغ عطایا و غیره كه از وظایف نقیب شمرده می‌شدند، ثبت و ضبط می‌گردید، اما فعالیت نقبا در مورد كنترل انساب فقط در این حد پایان نمی‌پذیرفت، زیرا سادات بیگانه‌ای كه به عنوان مسافر و یا مهاجر وارد منطقه‌ای می‌شدند، نیز حق برخورداری از حقوق و مزایای دیگر طالبیان زیر نظر نقیب را داشتند، لذا نقبا می‌بایست درستی انتساب و ادعای ایشان به طالبیان را بررسی می‌كردند، اما از آن­جا كه این افراد قبلاً در دفاتر و جریده منطقه تحت اشراف این نقیب ثبت نبودند، لاجرم جریده مربوط به یك منطقه مفید نبود بلكه نیاز به اطلاعات گسترده‌تر و عام‌تری بود كه نسبت به دیگر سادات غیر محلی نیز اطلاعاتی را در خود داشته باشد، برای این منظور نقیب می‌بایست از اطلاعات نقبای مناطق دیگر نیز استفاده می‌كرد تا به هدف خویش برسد، لذا نقبا با یك­دیگر به مبادله اطلاعات ‌پرداختند و یك شبكه وسیع اطلاعاتی را سامان ‌دادند؛ همین جاست كه بین علم انساب‌نگاریِ طالبیان و نظام و نهاد نقابتِ طالبیان، ارتباط تنگاتنگ و ناگسستنی به وجود آمد (خالقی،1378:  ۵۰ـ۵۳).

هنگامی كه یك طالبی به یك منطقه جدید وارد می‌شد، برای برخورداری از حقوق و مزایای خویش، باید انتساب خویش را ثابت می‌نمود، برخی نیز آورده‌اند، طالبی تازه وارد به یك منطقه، موظف بود تا گواهی صادر شده از طرف نقیب قبلی را ارایه كند (ابن فندق،1938:62). لذا شهادت‌نامه‌ها و دست خط نقبا و نسابه‌های دیگر را به نقیب منطقه ارایه می‌كرد و درخواست تصدیق انتساب خویش را می‌نمود، اگرچه خود این مدارك، دلیلی بر صحت ادعای مدعی انتساب بود، اما می‌بایست از طرف نقب منطقه رسماً تأیید می‌شد تا در دیوان و جریده نقیب ثبت و از مزایا و حقوق بهره‌مند می‌گردید، بنابراین، تازه بررسی در صحت انتساب طالبی جدید الورود بر اساس اسناد ارایه شده آغاز می‌گردید (العمری، 1409: 41 و214؛ ابن‌فندق، 1410 : 583  و 657-656). احتمال داشت خود نقیب هم با علم انساب آشنایی داشته باشد و یا در غیر این صورت حتماً نقبا نسابه‌هایی را در خدمت خویش داشته‌اند كه به این امور رسیدگی می‌كردند، نسابه‌ها، گاهاً منسوب به منطقه خاصی بودند، مانند نسابه اصفهان یا نیشابور؛ هر چند كه منظور دقیق از این‌ انتسابات مشخص نیست اما از توصیفاتی مانند «نسابه هرات» و «نسابه بهرات فلان»، این‌گونه استنباط می‌گردد كه این عبارات و عناوین به عنوان نوعی سمت به كار می‌رفت و تنها برای تعظیم و تكریم نسابه‌ها كاربرد نداشت (رازی،1419: 197)، مثلاً شجره‌ای كه نسابه قزوین تهیه كرده است، چون نام این نسابه ذكر نشده است، پس اعتبار آن شجره مربوط به شخص آن نسابه نبوده است،بلكه مربوط به جایگاه نسابه قزوین بوده است (ابن فندق،1410: 683). با این توصیفات، احتمالاً یك منصب رسمی تحت این نام وجود داشته است و یا این­كه بزرگ‌ترین نسابه موجود در آن منطقه كه با نقیب منطقه همكاری می‌كرده، با این لقب شناخته می‌شده است. از این رو، نقیبِ نسابه و یا نسابه‌ای كه زیر نظر نقیب به امور نسبی می‌پرداخت، بعد از دریافت اسناد، ابتدا به كتب انساب معتبر مراجعه می‌كرد و نسب ارائه‌شده توسط تازه‌وارد را با انساب آل ابی‌طالب مقابله می‌نمود، در كتب انساب موارد متعددی از این جریانات ذكر شده‌اند (العمری، 1409: 41 و 56-57). بنابراین، یكی از كاركردهای مهم اجتماعی علم انساب آل ابی‌طالب این بود كه جریده كل انساب آل ابی‌طالب را مورد استفاده نقبا قرار دهد؛ این همكاری فوایدی را برای علم انساب نیز متقابلاً به دنبال داشت؛ برای مثال در ادامه همین همكاری‌ها و راحت‌تر شدن وصول به صحت انساب، كتابی مانند منتقله الطالبیه نگاشته شد كه پس از نام بردن از هر مكان و شهری، انساب سادات مربوط به همین مکان‌ها را معرفی می‌كند، به نوشته ابواسماعیل بن­ طباطبا(۴۷۹ ق) نویسنده منتقله الطالبیه انگیزه اصلی وی برای تدوین این كتاب به شكل و روش مزبور بدان علت بوده است كه نسابه‌ها هنگام بررسی صحت انساب مدعیان، با توجه به مكان زندگی قبلی مدعی، راحت‌تر و سریع‌تر بتوانند صحت نسب وی را بررسی كنند؛ این شیوه، زحمت نسابه‌ها را تا حد زیادی كاهش می‌داد، زیرا قبلاً نسابه‌ها می‌بایست نسب طالبی را در كتب انساب، كه به روش مبسوط و مشجر بودند، جست­جو كنند كه وقت زیادی را در بر می‌گرفت.

در ارتباط با همین همكاری نسابه‌ها و علم انساب با نقبا، نوع دیگری از نگارش به وجود آمد كه همانا تهیه فهرست‌هایی بود كه آن‌ها نیز به جهت سهولت بررسی صحت انساب تدوین می‌شد؛ فهرست‌های مذكور به سه نوع تقسیم می‌شدند:

1. فهرست ادعیاء (كسی كه به دروغ ادعای سیادت می‌كرد)؛

2. فهرست منقرضین (كسی كه اعقابی از ایشان باقی نمانده بود)؛

3. فهرست دارجین (كسانی كه فرزندان ذكوری از آن‌ها برجای نمانده بود)

البته صحت نسب تمام كسانی كه خود را به كسانی كه در این فهرست‌ها درج و ثبت شده بود، منتسب می‌كردند، رد می‌شد (ابن فندق،1410:439-472 و 727-723). ابن فندق كه نمونه‌های از این موارد را ذكر كرده است، هدف خود از ذكر نام طالبیان بدون اعقاب(منقرضین) را این دانسته است كه هیچ­كس خود را به آن‌ها منتسب نكند (همان، 338). وی هم‌چنین هدف از تهیه فهرست ادعیاء آن می‌داند كه هیچ­كس به آن‌ها انتساب نكند و هیچ مدعی خود را به آن‌ها نسبت ندهد (همان، 723).

كسی ادعای كذبش توسط نسابه ­ها و نقباء كشف می‌شد، توسط نقباء مجازات می‌گردید. ابن فندق فصلی را به عنوان «بابٌ فی ذِكر مَن حَلق النقباءُ روؤسَهم مِن نَواحی غَزنه و خوارزم و نیشابور» آورده است كه در واقع فهرستی از «ادعیاء» است كه توسط نقباء و قضات مجازات شده‌اند، این مجازات شامل تراشیدن سر و داغ كردن پیشانی بود، تراشیدن سر علاوه برآن كه توهینی نسبت به ادعیاء بود، نشان­گر مسأله دیگری نیز بود؛ طالبیان با دو گیسوی بافته كه با نام ضفیرتان، شعرتان و ذؤابتان كه از دو طرف پیشانی آنان آویخته بود، مشخص می‌شدند، در واقع با تراشیدن سر عملاً نشان داده می‌شد كه وی از طالبیان نیست و ادعای كذبی را مطرح كرده است، لذا این كار را با برداشتن گیسوهای ادعیاء انجام می‌دادند (ابن شهرآشوب،1412، ج 2 : 223؛ جوینی، 1329:  64؛ ابن فندق،1410 :504، 640،723-727). مجازات داغ گذاشتن در كه منشورات تفویض نقباء بغداد هم دیده می‌شود نیز معمولاً همرا با تراشیدن سر ادعیاء بوده است (قلقشندی، 1919، ج10 :251؛ ابن الساعی: 1353 : 198).

همكاری نسابه‌ها با نقباء به این مقدار محدود نمی‌شد، نسابه‌ها علاوه بر بررسی انساب «واردین»، دواوین و جراید انساب طالبیان بومی را نیز در اختیار داشتند و آنان وظیفه تدوین و نگهداری جراید محلی را نیز بر عهده می‌گرفتند (ابن فندق، 1410 :720-721).

كاركردهای انساب نگاری
از آن­جا كه نسب‌‌نگاری توانسته در قرن­ های متمادی به حیات خویش ادامه دهد، لاجرم نتیجه فواید و كاركردهایی است كه بدون آن بی‌شك رشد و استمرار نمی‌یافت. نتایج به دست آمده از نسب‌شناسی، موضوع و اساس بسیاری از علوم واقع شده است كه از جمله آنان می‌توان به مؤلفه‌های جامعه‌شناختی مانند: نوع روابط بین افراد قبیله و مناسبات افراد یک قبیله با قبیله دیگر و حمایت درون قبیله‌ای و برون قبیله‌ای؛ روان‌شناختی مانند: رشد روحیات و اخلاقیات ویژه در قالب تحقیر یا تفاخر و حتی حقوقی و فقهی مانند: بهره‌مندی از بیت‌المال یا تأمین حقوق اجتماعی، اشاره كرد، به همین جهت در بسیاری از علوم به خصوص آنان كه با اجتماع، عقاید و آموزه‌های اسلامی در ارتباط بودند، كاركردهای فراوانی داشتند كه خود منجر به فواید بسیاری می‌شد؛ در این­جا به چند كاركرد انساب در این حوزه‌ها پرداخته می‌شود تا بتوان ملموس‌تر به این حیطه نظر کرد.

1. تاریخ‌نگاری
یكی از عرصه‌هایی كه انساب‌نگاری می‌تواند در آن مثمر ثمر باشد، تاریخ‌نگاری است. اگر آن­چه را كه تاریخ ­نویسان ثبت می‌كنند، تاریخ‌نگاری بدانیم، این تاریخ نویسان برای ثبت و ضبط رویدادهای تاریخی و گزینش یك روایت از بین روایت‌های تاریخی، از یك سری قراین و شواهد استفاده كرده و مد‌ نظر قرار می‌دهند، یكی از این مؤلفه‌ها و قراین، توجه به انساب و انساب‌نگاری است. خوانندگان آثار مورخان نیز امروزه برای پی بردن به نحوه گزینش و ضبط رویدادها و نحوه ترجیح تاریخ­ نویسان در نقل یك روایتِ رویداد از بین روایت‌های مختلف، می‌بایست با انساب و انساب‌نگاری آشنایی داشته باشد؛ از سویی انساب‌نگاری در نحوه تحلیل رویدادهای تاریخی نیز بسیار راه­گشاست زیرا رویدادها در تاریخ بر اساس تعامل و رابطه اشخاص با یك­دیگر شكل می‌گیرد و روابط در بین افراد یك جامعه در بسیاری از موارد به سابقه خاندانی و نسبی آنان ارتباط مستقیم دارد؛ بسیاری از افراد در طول تاریخ بدون این­كه با یك­دیگر تعامل و یا برخوردی داشته باشند و یا حتی هم­دیگر را دیده باشند، نسبت به یك­دیگر احساس دوستی و یا دشمنی داشته‌اند و این دوستی یا دشمنی ریشه در سابقه تاریخی بین خاندان‌های دو طرف دارد كه به واسطه نسب و حس وابستگی به خاندان‌هایشان، به اینان نیز منتقل گردیده است، نسل‌های بعدی نیز بر اساس همان سابقه خاندانی و نسبی روابط خویش را با یك­دیگر برقرار می‌كنند؛ این موضوع در بسیاری از صحنه‌های تاریخ اسلام دیده می‌شود.

از دیگر نمونه‌ها روابط عرب‌های شمالی و جنوبی و یا همان عدنانی و قحطانی و درگیری‌هایی كه این دو گروه با یك­دیگر در طول تاریخ داشته‌اند، می‌باشد. تحلیل‌گران در بررسی رویدادها و درگیری‌های اقوام مختلف عرب همیشه به این امر توجه داشته‌اند كه گروه‌ها و اقوام متخاصم به كدام یك از این دو تعلق داشته‌اند، در صورتی كه یكی از دو گروه متخاصم به عدنانیان و دیگری قحطانیان تعلق داشته باشد، یكی از دلایل اصلی درگیری بین آن‌ها همین تعلقات شمالی و جنوبی و رقابت‌های همیشگی آنان دانسته و تحلیل می‌شود، بنابراین تاریخ­نویس می‌بایست به نسب این اقوام و تعلق آنان به عرب‌ها جنوبی(قحطانی) و شمالی(عدنانی) اشراف و آگاهی داشته باشد كه جز در نتیجه آگاهی به علم نسب‌شناسی و نسب نگاری قابل دست­رسی نمی‌باشد.

 2. حدیث
حدیث یكی از حیطه‌های كاركرد علم انساب محسوب می‌شود كه متولیان آن به علم نسب و معرفت انساب نیازمند بودند و این علم به اصطلاح ابزار كار آنان محسوب می‌شد؛ این متولیان سلسله جلیله فقهاء و محدثان اعم از تابعین و یا تابعی ­التابعین می‌باشد كه علاوه بر احاطه خود كه در حدیث و فقه به علم نسب نیز اهتمام می‌ورزیدند، زیرا برای حصول یقین به صحت و اصالت و قطعی الصدور بودن حدیثی كه به نظرشان «غریب» و یا در اسناد ضعیف و علیل می‌آمد، كشف و حال راوی اولیه یا روات دیگری در اسناد آن احادیث كه از شهرت و معروفیت كاملی برخوردار نبودند، به معرفت نسب راوی و تحقیق در احوال او و زمان تشرف او یا قبیله‌اش به اسلام و مدتِ مصاحبت او از پیغمبر اكرم (ص) یا از صحابه بزرگوار آن حضرت، نیز توجهی دقیق مبذول می‌كردند. از محمد بن مسلم بن شهاب زهری(وفات۱۲۴ق) كه از پیش­گامان تدوین انساب بود، نقل شده كه او گفته است:

ما خَططتُ سوداءَ فی بیضاءِ اِلّا نَسب قومی: هیچ سیاهه‌ای بر روی كاغذ سپید نیاوردم مگر نسب قومم (عصفری،1414 :11).

از آن جا كه او سعادت مصاحبت و مجالست با حضرت سجاد (ع) را دارا بود و از آن حضرت روایت كرده است (العمری،1409 :78) شیعیان به او حسن ظن دارند، وی در تفسیر، حدیث و فقه كتاب و رساله‌ای تدوین و تألیف نكرده ولی در انساب قوم خویش رساله‌ای تدوین كرده بود (السدوسی،1396 :5). از «لیث بن سعد» (وفات قرن دوم هجری) محدث و فقیه بزرگ معاصر زُهری روایت شده كه گفت: «ما رأیت عالما قَطُّ أجمع مِن ابن شهاب ولا أكثرُ مِنه ولو سمعتَ ابن شهاب یحدث فی الترغیبِ لقلت لا یحسن الّا هذا، وان حدث عن الانبیاءِ وأهل الكتاب لقلت لا یحسن الّا هذا، وان حدث عن­العربِ وأنساب­ها قلت لا یحسن الّا هذا، وان حدث عن القرآنِ والسنة كان حدیثه بوعی جامع» (ابونعیم،1378، ج 3 :361) تنها زهری در میان فقهاء و محدثان نیست كه نسابه بوده بلكه بسیاری چون سعید بن المسیب و قتادة بن دعامه(وفات ۱۱۷ق) و دیگران نیز بر علم نسب واقف بوده‌اند (العمری، 1409: 79) و از آن در شناخت سلسله راویان حدیث بهره می‌گرفتند.

3. فقه و حقوق
مسایلی چند در حقوق و فقه اسلامی وجود دارد كه مستقیم با شناخت انساب و انساب‌نگاری در ارتباط بوده و به واسطه شناخت انساب و تفاوت آن‌ها در انسان‌ها، احكام متفاوتی بار شده و مواردی به واسطه آن‌ها حرام و یا حلال می‌شود، یكی از این مسایل حرمت پرداخت صدقه توسط غیر سادات به سادات و بنی‌هاشم می‌باشد كه تمامی روایاتی كه در ارتباط با آن وارد شده است؛[7]مؤدی این مسأله هستند كه زكات(صدقه واجب) و صدقه مستحب از سوی غیرهاشمی بر هاشمیان حرام است، البته در مقابل خداوند پرداخت خمس به سادات و هاشمیان را واجب نموده است: «وَاعلَمُوا أَنَمَا غَنِمتُم مِن شَیءٍ فَأَنَ لِلهِ خُمُسَهُ و لِلرَسُولِ و لِذی القُربی و الیَتامی و المَساكینِ و ابنِ السَبیلِ إن كُنتُم آمَنتُم بِاللهِ و مَا أنزَلنَا عَلَی عَبدِنا یَوم الفُرقانِ یَومَ التَقَی الجَمعَان و اللهُ عَلَی كُلِ شَیءٍ قَدیرٌ: ای مؤمنان بدانید هر چه به شما غنیمت و فایده رسد، خمس آن خاص خدا و رسول و خویشان او و یتیمان و فقیران و در راه ماندگان است، به آن­ها بدهید، اگر به خدا و آن­چه كه بر بنده خویش محمد، در روز فرقان، روزی كه دو سپاه روبه­ رو شدند، نازل فرمود، ایمان آورده‌اید و بدانید كه خداوند بر هر چیزی تواناست»(انفال/ ۴۱).

نقل شده زكریا بن مالك الجعفی از حضرت أبا عبدالله (ع) درباره این آیه پرسید، ایشان فرمودند:

أما خمس الله فهو للرسولِ(ص) یضعه فی سیبلِ اللهِ، واما خُمس الرسول لأقاربهِ، وخمس ذی‌القربی فهم أقرباؤه، و اما الیتامی یتامی اهل بیتهِ، فجَعلَ هذه الاربعهَ أسهم فیهم، و أما المساكین و ابناء السبیل، فقد عرفت أنا لا نَاكلُ الصدقهَ و لا تَحل لَنا، فهی للمساكینِ و أبناءِ السبیلِ (شیخ صدوق،1415 :۱۷۱؛ شیخ طوسی،1390، ج 4 :۱۲۵).

روایات دیگری وجود دارد كه مصرف خمس را از امام و سادات بیرون ندانسته و مستحقان خمس را امام و یتیمان و مساكین و ابناءالسبیل از سادات می‌دانند(همان، ۱۲۷)؛ بنابر همین دسته از روایات، كسانی هم­چون شهید اول در اللمعه و هم‌چنین شیخ انصاری در كتاب خمس، مصرف خمس را به شش قسمت تقسیم می‌كند كه سه قسمت (نصف) آن را مال امام می‌داند كه در غیابش در اختیار نوابش قرار می‌گیرد و یا حفظ می‌شود و سه قسمت بقیه (نصف دیگر) مال یتیمان، مساكین و ابناءالسبیل از هاشمیین ـ از طرف پدر و به نظر سیدمرتضی از طرف مادر ـ می‌باشد و در شركاء امام یعنی سادات هاشمی در برخورداری از خمس فقر شرط است و در ابناءالسبیل فقر در بلد تسلیم شرط است و عدالت و ایمان شرط نیست (شهید اول،1411: ۴۵؛ شیخ انصاری، 1415 :۲۸۷).

این همه نیاز به تعیین مصداق توسط دانش انساب دارد كه در هر صورت شناسایی سادات و هاشمیان بر عهده علم نسب‌شناسی است. علاوه بر این نسب‌شناسی در مسائلی هم­چون: اذن پدر در ازدواج دختر باكره و ولایت پدر و جد پدری، دیه عاقله، ارث عصبه (در بین اهل سنت) و… كاربرد دارد.

4. كلام
مسائل چندی در فقه و کلام شیعه، تابع نتایج پژوهش‌های نسب‌شناسی است؛ مانند:

۱. بسیاری از علماء و فقها اعم از شیعه و سنی یکی از شرایط مشروعیت امام و خلیفه را اعتبار نسب وی به ویژه قریشی بودن او بنابر روایت نقل شده «الائمه من قریش» از پیامبر می‌دانند (شیخ صدوق، 1404، ج1 :۶۹؛ شیخ طوسی،1417، ج2 :۷۰۴ ، ج 3 :۱۰۷؛ ابن حجر: بی‌تا، ج12 :۱۳۵، ج13: ۶۱؛ ابن ابی‌الحدید: 1378، ج6 :۲۴،۳۰، ۳۸،  ج7 :۶۳ ؛ ماوردی، 1406، ج1 :۵)

۲. تولی و قبول امامت اهل بیت و به عنوان یكی از فروعات در كنار نماز، زكات، حج و… واجب شمرده شده است چنان که در قرآن آمده است: «قُل لا اسألَكُم علیهِ اجراً الّا المودهَ فِی القُربی: به امت بگو كه من مزد رسالت نمی‌خواهم جز مودت و محبت به خویشاوندانم.»( شوری/23)

البته محبت نسبت به اهل بیت پیامبر(ص) در نزد بسیاری از اهل سنت نیز وجود دارد و آنان نیز از این امر مستثنا نیستند، اما در بین شیعیان این امر با تبعیت از ایشان همراه دانسته شده است و به محبت و اظهار ارادت تنها خلاصه نمی‌گردد، دلیل اصلی جدایی شیعیان از اهل سنت در همین معنا و مصداق محبت به خاندان پیامبر اكرم(ص) و ذوی‌القربی می‌باشد؛ به هر صورت، محبت خاندان پیامبر تنها به ائمه معصومین ختم نمی‌شود و شیعه و سنی روایات بسیاری را در مدح سادات ذكر نموده‌اند یكی از دلایل اصلی به وجود آمدن انساب‌نگاری طالبیان، شناخت اهل بیت(ع) و در حیطه‌ای گسترده‌تر، سادات، نیازمند شناخت انساب ایشان و تحقیق در مورد آن است.

۵. اخلاق
غیر از بهره‌وری از تجارب و دستاوردهای این دانش در حقوق، روایت‌هایی نشان از کاربرد آن­ها در اخلاق دارد؛ برای نمونه، در روایتی از پیامبر اکرم(ص) چنین آمده است: تَخَیَّرُوا لِنُطفكم وَ انكَحوا الاكفاءَ وَ انكحُِوا إلَیهِم(ابن ماجه: بی‌تا، ج1 :۶۳۳). بدیهی است یكی از شرایط كفو بودن برای ازدواج، شرایط نسبی و هم كفو بودن از نظر شرافت خانوادگی است كه در طی دوران مشترك زندگی در بسیاری موارد از اهمیت خاصی برخوردار بوده و ممكن است كه در غیر هم كفو بودن مشكلات عدیده ای را در ادامه زندگی زوجین به بار آورد.

در روایت دیگری آمده است:

مَن ادعا أبا فی الاسلامِ غیر أبیهِ بِعلم انَه غیر ابیهِ فالجَنَهُ علیهِ حرامٌ : هركس در اسلام خود را به پدری منتسب كند در حالی كه می‌داند او پدرش نیست همانا بهشت بر او حرام است (مسلم، بی‌تا، ج1 : ص 57).

هم­چنین در نقلی دیگر آمده است:

مَن ادعی الی غَیر ابِیه او انتمی الی غَیر مَوالِیه فَعَلَیه لَعنَة الله وَ المَلائِكَه وَ الناس اجمَعِین:

هركس خود را به كسی غیر از پدرش منتسب نمایید و یا به مولایی غیر از مولای خویش نسبت دهد، پس لعنت خدا و ملائكه و همه مردم بر او باد (همان، ج 4  :۱۱۵ و ۲۱۷).

بنابراین، روایات انتساب دروغین به كسی غیر از پدر واقعی مستوجب لعنت خداوند قرار گرفته و به شدت نهی شده است. لازم به ذكر است كه نقبای سادات برای جلوگیری از انتسابات دروغین به طالبیان، مجازات ­های سختی را برای ادعیاء در نظر گرفته و به اجرا می‌گذاشتند (ابن فندق، 1410، ج2 : 722-723).

۶. اجتماعی
نسب در نزد عرب دارای شأن و جایگاه بسیاری بود كه هم­چنان نیز دارد به خصوص در میان عرب‌های بادیه كه حقوق و زندگی افراد به واسطه نسبش رقم می‌خورد، این نسبش بود كه از او حمایت می‌کرد و ظالم را از او دور كرده و حق مظلوم را می‌گرفت. این جایگاه شاید در نزد شهرنشین غیرعربی امروزی، امری غریب جلوه كند، اما خود این شخص امروزی به همان عادت عرب بادیه عمل می‌كند، شخص امروزی ملیتش و تابعیت او از یك كشور، نسب اوست كه از او حمایت و حقوقش را حفظ می‌كند؛ نسب عرب‌ها با قبیله‌اش، غیر از نسبت شخص امروزی با ملیتش نیست و همان كاركردها را برای وی به دنبال دارد؛ پس به حفظ ملیتش اهتمام دارد زیرا كه ملیتش او را مصون نگاه داشته، حقوقش را حفظ و از او دفاع می‌كند، شخص نیز تمام سعیش را برای حفظ ملیتش به عمل می‌آورد. امروزه هیچ كس را نمی‌توان یافت مگر این كه تابعیت كشور خاصی را یدك می‌كشد؛ عرب بادیه نیز كه در آن زمان حكومت و كشور و ملیت خاصی در بین نبود، سعی می‌كرد آبا و اجداد خود را بشمرد، عشیره و قبیله خویش را ذكر كند تا به واسطه آن، سلامت اجتماعی خویش را حفظ كند، از یك­دیگر در مقابل هجوم‌ها و خطرهای بیگانگان و طوایف دیگر محافظت نمایند و پشتیبان یك­دیگر باشند، این حلقه اتصال خانوادگی و قبیله‌ای، آن‌ها را از پراكندگی نجات می‌داد و همه آنان را وادار می‌ساخت تا در مقابل دشمنان متحد بوده و از خویش، طایفه، قبیله و افراد خاندان خویش دفاع كنند.

بهمرور زمان انساب جدا از كاركرد حمایت اجتماعی جنبه دیگری یافت و مایه افتخار و مباهات و نشانه شرافت خانوادگی نیز گردید؛ هر كس كه نسب خود و قبیله‌اش را پاسداری می‌كرد و از اختلاط و فراموشی نجات می‌داد، در واقع به پاكی نسب خویش كمك می‌كرد و با شمردن آبا و اجداد خویش، افتخارات قبیله‌ای خویش را برمی‌شمرد؛ و سعی بر كسب جایگاه اجتماعی بیش­تر برای خویش می‌نمود؛ نمونه بارز این مسأله را می‌توان در اشعار شعرای جاهلی یافت كه در آن‌ها به نسب پدران و اجداد خویش افتخار می‌كردند (ابن سلام، 1410 : ۲۳؛ العمری، 1409 : 48-65)؛ برای مثال می‌توان به شاعرانی مانند مثقب عبدی، عوف بن احوص، یزید بن خراق، حسان بن ثابت، اخوه اودی و بعضی دیگر اشاره نمود. با ورود اسلام و تعلیم اسلامی به مرور زمان ملاك افتخار و مباهات تا حد بسیاری تفاوت پیدا كرد و بیش­تر حول نزدیكی به پیامبر (ص) و انتساب به خاندان ایشان معیار شرافت قرار گرفت و کتاب‌های بسیاری در انساب طالبیان به نگارش درآمد كه در قرون سوم به بعد درصد زیادی از كتب انساب را به خود اختصاص داد، صرف وجود این كتب خود بیانگر جایگاه اجتماعی بالایی برای صاحبان آن در بین اجتماع مسلمین می‌باشد.

در پایان این بحث قابل ذكر است كه سترستین در مقدمه خویش بر كتاب «طُرفَه الاصحاب فی ومعرفه الانساب» فواید دینی، فرهنگی و اجتماعی نسب‌شناسی را به ترتیب این‌گونه طبقه‌بندی کرده است:

1. ایمان به پیامبر(ص) منوط به شناخت ایشان است و بخشی از این شناخت از طریق علم انساب صورت می‌گیرد؛

۲. مشروعیت امامت؛

۳. شناخت مردم از یكدیگر

4. ضرورت شناخت همسر لایق(ابن رسول، 1412: ۱۴ـ۱۵)

سترستین هیچ توضیحی در نحوه و دلایل این تقسیم‌بندی نداده است كه ابتدایی به نظر می‌رسد.

نتیجه
علم نسب و انساب‌نگاری که در دوره جاهلی نقش بسیار مهمی را در زندگی اجتماعی اعراب جاهلی که بر اساس نظام قبیله‌ای شکل گرفته بود، بازی می‌کرد. هرچند که با نزول وحی و گسترش آموزه‌های اسلامی در بین مردم انتظار می‌رفت این علم با فاصله گرفتن از دوران جاهلی هر روز بیش­تر رنگ ببازد؛ در اولین نگاشته‌هایی که در مورد تقسیم‌بندی علوم به وجود آمد نیز بر همین دیدگاه از انساب به عنوان یک علم ذکری به میان نیامد، اما انساب و انساب‌نگاری مورد توجه حاکمان قرار گرفت و از آن برای کسب مشروعیت از آن بهره بردند. ارزش‌های قبیله‌ای نیز به کلی از بین نرفت و در نتیجه از انساب نیز در این بین، مورد استفاده واقع شد. در نزاع‌های بین عرب و عجم و مساله شعوبی‌گری نیز عرب‌ها از این علم مدد جستند تا هرچه بیش­تر به تفاخرات خویش در مقابل عجم بیفزایند. منصب و نظام نقابت که از قرن سوم به بعد شکل گرفت نیز برای پیش­برد اهداف خویش هر چه بیشتر نیازمند انساب نگاری و علم نسب بود. در نتیجه این عوامل، انساب و انساب­نگاری پس از اسلام نیز رشد کرده و حتی از ورطه شفاهی به ورطه مکتوبات و تألیفات قدم گذاشت، تا حدی که درصد قابل‌توجهی از مکتوبات مسلمانان را به خود اختصاص داد. البته این علم در بسیاری از علم و مسایل دیگر نیز کاربرد یافت و از این علم در تاریخ‌نگاری، حدیث و مسایل اجتماعی و… مورد استفاده واقع شد. در نتیجه انساب و انساب نگاری در کتاب‌هایی که در باره تقسیم‌بندی علوم در قرون بعدی نگاشته شد به عنوان یک علم مورد توجه واقع شد.

منابع

قرآن كریم

1. آبی، أبوسعد منصور بن حسین، نثرالدر، تحقیق محمدعلی قرنه، قاهره: الهیئه المصریه العامه للكتب، ۱۹۸۱

2. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه،تحقیق محمدابوالفضل ابراهیم، بیروت: داراحیاء الکتب العربیه، 1378

3. ابن الساعی، الجامع المختصر فی عنوان التواریخ و عیون السیر، بغداد : خ علوم عربی، 1934

4. ابن حجر عسقلانی،شهاب ­الدین احمد بن علی،فتح­ الباری، بیروت: دارالمعرفه للطباعه و النشر و التوزیع، بی‌تا

5. ابن حزم اندلسی، مراتب­ العلوم، تحقیق دكتر احسان عباس، ترجمه محمدعلی خاكساری، مشهد: بنیاد پژوهش­ های اسلامی آستان قدس رضوی، ۱۳۶۹

6. ابن رسول، السلطان الملك الاشرف عمر بن یوسف، طرفه الاصحاب فی معرفه الانساب، تحقیق ك.و.سترستین، بیروت: دارصادر، ۱۴۱۲

7. ابن سلام، ابو عبید قاسم، كتاب النسب، تحقیق مریم محمد خیر الدرع، بیروت:دارالفکر، 1410

8. ابن شهر آشوب، ابوعبدالله محمد بن علی، مناقب آل ابی‌طالب، تحقیق یوسف البقاعی، بیروت: بی‌نا، ۱۴۱۲

9. ابن عبدالبر اندلسی، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب، تحقیق علی محمد البجاوی، بیروت: دارالجیل،۱۴۱۲

10. ابن عبدربه، عقدالفرید، بیروت: داراحیاء التراث العربی،1409

11. ابن عنبه، سیدجمال الدین احمد بن علی، عمده الطالب فی انساب آل ابی‌طالب، تصحیح محمد حسن آل الطالقانی، نجف: مطبعه الحیدریه، 1380

12. ابن فندق، ابوالحسن علی بن ابی‌القاسم بن زید بیهقی، لباب الانساب و الالقاب و الاعقاب، تحقیق سیدمهدی رجایی، قم : كتابخانه آیت­ الله مرعشی، ۱۴۱۰

13. ابن فندق، تاریخ بیهق، تحقیق احمد بهمنیار، تهران: کتاب فروشی فروغی، 1938

14. ­­­­­­­­­­ابن قتیبه، ابومحمد عبدالله بن مسلم، الامامه و السیاسه، تصحیح علی شیری، قم: انتشارات الشریف الرضی، ۱۳۱۷

15. ابن ماجه، محمد بن یزید قزوینی، سنن ابن ماجه، تحقیق محمد فؤاد عبدالباقی، بیروت: دارالفكر، بی‌تا

16. ابو نعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیة الاولیاء، بیروت: دارالكتب العربی، ۱۳۷۸

17. ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، القاهره، الهیئه المصریه العامه للكتاب، بی‌تا

18.____________، مقاتل الطالبیین، نظارت كاظم مظفر، قم: مؤسسه دارالكتاب للطباعه و النشر، 1385

19. بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، تحقیق صلاح الدین المنجد، قاهره: مکتبه النهضه المصریه، بی­تا

20. جعفریان، رسول، شعوبیگری و ضد شعوبیگری در ادبیات اسلامی؛ مقالات تاریخی، قم: انتشارات دلیل ما، ۱۳۸۷

21. جوینی، منتجب الدین، عتبه الكتبه، تحقیق عباس اقبال، تهران: بی‌نا، ۱۳۲۹

22. حلی، یحیی بن سعید، الجامع للشرایع، قم: موسسه سیدالشهداء، ۱۴۰۵

23. خالقی، محمدهادی، دیوان نقابت، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1378

24. الدوری، عبدالعزیز، مكتب تاریخ‌نگاری عراق در قرن سوم هجری، مجموعه مقالات؛ تاریخ‌نگاری در اسلام، ترجمه یعقوب آژند، تهران: نشر گستره، ۱۳۶۱

25. الذهبی، شمس­ الدین ابوعبدالله محمد بن احمد، میزان الاعتدال، تحقیق محمدعلی البجاوی، بیروت: دارالمعرفه للطباعه و النشر، 1382

26. رازی، فخرالدین، الشجره المباركه فی انساب الطالبیه، تحقیق سیدمهدی رجایی، قم: کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، 1419

27. سجادی، صادق و عالم زاده، هادی، تاریخ‌نگاری در اسلام، تهران: سمت، 1380

28. السدوسی، مؤرج بن عمرو، حذف من نسب قریش، تحقیق صلاح ­الدین المنجد، بیروت: دارالكتاب الجدید، ۱۳۹۶

29. شیخ انصاری، الخمس، قم: الموتمر العالمی بمناسبه الذکری المئویه الثانیه لمیلاد الشیخ الانصاری، 1415

30. شیخ صدوق، ابو جعفر محمد بن علی، المقنع، قم: موسسه الامام الهادی(ع)، ۱۴۱۵

31. __________، عیون اخبارالرضا، تحقیق شیخ حسن الأعلمی، بیروت: موسسه الأعلمی للمطبوعات، ۱۴۰۴

32. شیخ طوسی، ابوجعفر محمد بن حسن، الاستبصار فیما اختلف من الاخبار، تحقیق سیدحسن موسوی الخرسان، تهران: دارالكتب الاسلامیه، ۱۳۹۰

33. __________، تهذیب الاحكام، تحقیق سید حسن موسوی الخرسان، تهران: دارالكتب الاسلامیه، ۱۳۹۰

34. __________، عده الاصول،تحقیق محمدرضا انصاری، قم: ستاره، 1417

35. عصفری، خلیفة بن خیاط، طبقات، تحقیق سهیل زكار، بیروت: دارالفكر للطباعه و النشر و التوزیع، 1414

36. العمری، سیدشریف نجم ­الدین ابوالحسن علی بن محمد، المجدی فی انساب الطالبیین، تحقیق احمد مهدوی دامغانی، قم: كتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، 1409

37. فراء، ابویعلی محمد بن حسین، الاحكام السلطانیه، تصحیح محمدحامد فقی، قم: دفتر تبلیغات اسلامی، ۱۴۰۶

38. قاضی نعمان، ابوحنیفه نعمان بن محمد تمیمی مغربی، شرح الاخبار فی فضایل ائمه الاطهار، تحقیق سیدمحمد حسینی جلالی، قم: موسسه النشر الاسلامی، بی تا

39. قلقشندی، ابوالعباس احمد بن علی، صبح الاعشی، قاهره: الموسسه المصریه العامه للکتب، 1919

40. كلینی، ابوجعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق، كافی، تحقیق علی اكبر غفاری، تهران: دارالكتب الاسلامیه، ۱۳۶۷

41. ماوردی، ابوالحسن علی بن محمد، الاحكام السلطانیه، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1406

42. متز، آدام، تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری، ترجمه علی ذكاوتی، تهران: انتشارات امیركبیر، ۱۳۵۸

43. مسعودی، علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، تصحیح عبدالله اسماعیل الصاوی، قاهره: دارالصاوی للطبع و النشر، بی‌تا

44. نیشابوری، ابوالحسین مسلم بن حجاج بن مسلم، صحیح مسلم، بیروت: دارالفكر، بی‌تا

45. مكی العاملی معروف به شهید اول، محمد بن جمال‌الدین، اللمعه الدمشقیه، قم: منشورات دارالفكر، ۱۴۱۱

46. شیخ انصاری، الخمس، قم: الموتمر العالمی بمناسبه الذكری المئویه الثانیه لمیلاد الشیخ الانصاری، ۱۴۱۵

47. موریموتو،كازوئو، مطالعه‌ای مقدماتی درباره پراكندگی جغرافیایی نقابه الطالبیین، ترجمه محمد حسین حیدریان، آینه میراث، دوره جدید، سال پنجم، شماره اول و دوم (بهار و تابستان۱۳۸۶)

48. الهی ­زاده، محمدحسن، جستاری در بحث وراثت اعمام و وراثت بنات، مجله تاریخ اسلام، ش10 (تابستان ۱۳۸۱)

49. یعقوبی، احمد بن ابی‌یعقوب، تاریخ یعقوبی، بیروت: دارصادر، بی‌تا

 

1. دانشیار گروه تاریخ اسلام جامعه المصطفی العالمیه Emam.history@gmail.com
2.دانش ­پژوه دکتری تاریخ تمدن اسلامی جامعه المصطفی العالمیه و استاد مدعو گروه تاریخ smr.alemi@gmail.com
[3]. حک به معنای سال آغاز و پایان حکومت خلیفه عباسی است.
[4]. موریموتو كه تلاش خوبی برای یافتن پایگاهای نقبای اولیه با استفاده از كتاب­های انساب، در بلاد اسلامی و زمان یابی نقابت آنان كرده است، نمونه ­هایی را بیان كرده است. (موریموتو، 1386: ۱۱۶)
[5]. ابن فندق موارد دیگری هم­چون شناخت مدعیان دروغین نسب(ادعیاء) و مجازات آن­ها و گرفتن نایب و گارگزار در امور مختلف را نیز از وظایف نقیب بر می‌شمرد، (ابن فندق، لباب الانساب و الالقاب و الاعقاب: 1410ق، ج 2، ص۷۲۲ـ۷۲۳).
[6]. محجور به كسانی گفته می‌شود كه از تصرف به اموال خویش منع شده باشد و به دلیل نداشتن ولی و قیم، اختیار اموال ایشان به حاكم شرع واگذار می‌شود، موجبات حجر عبارتند از: عدم بلوغ، دیوانگی، مفلس بودن(بدلیل بدهی زیاد از سوی حاكم شرع از تصرف در اموالش نهی شده است)، سفیه بودن(كسی كه مال خود را در كارهای بیهوده مصرف می‌كند)؛ (نك: حلی:1405ق، ص۳۵۹)
[7]. از آن جایی كه این مسائل در بعضی جوامع با چالش‌های فراوانی روبه رو شده است برای نمونه چند روایت عیناً ذكر می‌گردد:

عن محمد بن مسلم و زراره عن ابی‌جعفر و ابی‌عبدالله علیهما السلام قالا: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: إن الصدقهَ أوساخُ أیدی الناس، و إن اللهَ حرمَ علی مِنها و مِن غیرها ما قد حَرمه، و إن الصدقهَ لا تحلّ لِبنی عَبدالمطلّب. (كلینی: 1368ش، ج4، ص58 ؛ شیخ طوسی، الاستبصار فیما اختلف من الاخبار: 1390ق، ج 2، ص۳۵)

ـ عن اسماعیل بن الفضل الهاشمی قال: سألتُ أبا عبدالله علیه السلام عن الصدقهِ التی حرمت علی بَنی هاشم ما هی؟ فقال هی الزكاهُ، قلتُ فتحل صدقه بعضهم علی بعض؟ قال: نعم. (شیخ طوسی،تهذیب الاحكام: 1390ق، ج 4، ص۵۸ـ۵۹؛ كلینی: 1368ش، ج4، ص59 ، در كافی این روایت با سند دیگری نقل گردیده است)

ـ عن ابی‌اسامه زیدالشحام عن ابی‌عبدالله علیه السلام قال: سألتُه عن الصدقهِ التی حرمت علیهم فقال: هی الزكاهُ المفروضهُ، و لا تحرم علینا صدقهُ بعضنا علی بعضٍ. (شیخ طوسی، الاستبصار،1390ق، ج 2، ص۳۵)

ـ عن ابن سنان عن ابی عبدالله علیه السلام قال: لاتحل الصدقهُ لولد العباسِ ولا لنظائرهم مِن بنی هاشم. (شیخ طوسی، تهذیب الاحكام:1390ق، ج 4، ص۵۹)

ـ عن زراره عن ابی‌عبدالله علیه السلام قال: لو كان عدل ما احتاج هاشمی و لا مطلبی الی صدقه ان الله تعالی جعل لهم سعتهم ثم قال: ان الرجل اذا لم یجد شیئا حلت له المیته و الصدقه لا تحل الاحد منهم الا ان لا یجد شیئا و یكون ممن تحل له المیته. ( شیخ طوسی، الاستبصار، ج2، ص۳۶)

ـ عن ثعلبه بن میمون قال: كان ابو عبدالله علیه السلام یسئل شهابا﴿شهاب بن عبد ربه﴾من زكاته لموالیه و انما حرمت الزكاه علیهم دون موالیهم. (كلینی: 1368ش، ج4، ص60؛ شیخ طوسی، تهذیب الاحكام: 1390ق، ج4، ص61)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *