بازدیدها: 2008
لینک کوتاه: https://nsafari.ir//?p=14951

عزت‌طلبی در نهضت امام حسین (ع)

چکیده:

عزت طلبی در نهضت امام حسین (ع) اگر بخواهیم تجلی صفت كمال در زندگی هر امام را به‌عنوان لقب آن حضرت برگزینیم، باید امام حسین (ع) را «حسین عزیز» بنامیم. عنصر «عزت» آن‌چنان در قیام امام حسین (ع) حضور دارد كه می‌‌توان آن را به‌عنوان یك ملاك و اصلی کلی در نظر گرفته و گزارش‌‌های مورخان درباره این نهضت را با این ترازو سنجید و هر گزارشی را كه كمترین شائبه ذلت در آن باشد مردود شمرد. متأسفانه به علت رواج نوعی كج‌‌فهمی در میان گروه‌هایی از پیروان آن حضرت در طول تاریخ، ارائه چهره‌‌ای رقت‌‌بار، حزن‌‌انگیز و گریه‌آور از نهضت عاشورا، اصل قرار گرفته و در این راستا از جعل و تحریف در وقایع این نهضت و ترسیم چهره ذلیلانه از آن روی‌‌گردان نشده است. نویسنده در این مقاله با تبیین مفهوم عزت و نشان دادن آن در كلام و مرام امام حسین (ع) خاندان و اصحاب به‌نقد گزارش‌‌های مخالف عزت در نهضت كربلا می‌‌پردازد.

مقدمه

پژوهشگر نهضت حسینی با مطالعه منابع معتبر درباره آن، چنان آن را با عنصر عزّت قرین می ‏بیند كه ناخودآگاه با شنیدن نام‏ كربلای حسین(ع) عزت و افتخار در ذهن او تداعی می‌شود. و هرگاه قدم را از نهضت ‏فراتر گذاشته و به بررسی سیره آن حضرت(ع) در سرتاسر زندگی‌‏اش بپردازد، به‏ وضوح شاهد حضور این عنصر در سرتاسر زندگی آن بزرگوار می‌‏باشد. به گونه ‏ای كه اگر بخواهیم تجلّی ‏صفت كمال در زندگی هر امام(ع) را به عنوان لقب آن حضرت (ع) برگزینیم، شاید مناسب ‏ترین گزینه درباره امام حسین (ع) آن است كه آن حضرت(ع) را «حسین عزیز» بنامیم.

جالب آن است كه این عنصر در نهضت حسینی همانند یك میدان مغناطیسی قوی عمل كرده، و اطرافیان آن حضرت(ع) همچون اصحاب و خویشان آن بزرگوار را نیز در شعاع عمل خود قرار داده است.

جالب‏‌تر آنكه محدوده زمانی این عنصر به حیات ظاهری آن حضرت(ع) محدود نگشته بلكه دوران پس از شهادت، یعنی دوره اسارت اهل بیت آن حضرت(ع) را نیز در برگرفته است تا آنجا كه مَثَل معروف «شیر در زنجیر» در مقابل این عزیزان اسیر رنگ می‏بازد.

نكته دیگر آنكه نه تنها این عنصر در سرتاسر اعمال و رفتارهای قهرمانان نهضت حسینی پرتو افكنده است، بلكه شاهد نوعی تعمّد در نشان دادن حضور این عنصر از سوی آن بزرگواران می‏باشیم كه بخشی از آن در گفتار آنها نیز تجلی كرده است كه از آن جمله می‏توانیم عبارت معروف «هیهات منا الذلّة» را شاهد بیاوریم.

و به طور خلاصه این عنصر چنان بر نهضت حسینی سایه افكنده است كه می‏توانیم آن را به عنوان یك مقیاس، ملاك و اصل كلّی در نظر گرفته و گزارش‌‏های مورخان درباره این نهضت را با این ترازو بسنجیم و هر گزارشی را كه كمترین شائبه ذلّت در آن باشد، مردود شمریم.

اما نكته تأسف ‏بار آن است كه در حالی ‏كه می‌شود از این عنصر به بهترین وجه برای تبلیغ مرام حسینی و بلكه تشیع در میان همه افتخار طلبان بهره ‏برداری گردد، اما به علت رواج نوعی كج فهمی كه در میان گروه‌‏هایی از پیروان آن حضرت(ع) در طول تاریخ ایجاد شده اصل را بر ارائه چهره‌‏ای رقّت ‏بار و حزن ‏انگیز و گریه آور در این نهضت قرار داده و در این راه برای رسیدن به ثواب و یا به هر منظور دیگر، از جعل و تحریف در وقایع این نهضت روی گردان نشده و نتیجه كار خود را در ارائه چهره‌‏ای ذلیلانه از امام حسین(ع) اصحاب و خاندانش مشاهده كردند هر چند ممكن است این نتیجه مقصود بالذات آنها نبوده باشد.

در این چهره نمایی از نهضت حسینی امام حسین(ع)، آن مجسمه عزت تا آنجا فرود می‌‏آید كه در هر لحظه و به هر بهانه در جلوی سپاه بی‏ رحم ابن زیاد ایستاده و برای رفع عطش خود و اطرافیانش درخواست آب می‌‏نماید. و گاهی با فریاد «لشكر جگرم از تشنگی سوخت» قصد نهیب به آنها و احیاناً تحت تأثیر قرار دادن وجدان‏‌های خفته آنها را دارد. و آنگاه كه هیچ طرفی از كارهای خود نمی‏بندد، طفل شیرخوار خود را در مقابل لشكر آورده و می‏گوید: «اگر به من رحم نمی‏كنید، لااقل به این طفل شیرخوار رحم نموده و قطره آبی به حلق او برسانید.»

فریاد «العطش» دختركان خیمه نشین چنان گوش فلك را پر نمود، كه امام(ع) چاره‌‏ای جز فرستادن علمدارش برای سیراب كردن آنها نمی‏‌بیند.

و بالاخره چهره زینب(س) آن شیر زن كربلا كه با مرام عزیزانه خود نهضت حسینی را جلا بخشید، چهره‌‏ای خوار و ذلیل نشان داده شد، و حتی ابایی از كاربرد این دو كلمه درباره آن بزرگوار دیده نمی‌شود.

و در اینجا باید اذعان كرد كه این شدّت تابناكی فروغ حسینی است كه توانسته خود را از لابه‌لای این همه تاریكی ‏ها و ظلم‏ هایی كه به نام او و در راه او و به امید نیل به شفاعت او و ثواب پروردگار روا داشته شده، چهره درخشان خود را به همگان نشان داده و باز هم عزت طلبان و افتخار خواهان را جذب چهره خود نموده و آنان را عاشق و شیفته فروغ خود سازد. و راستی به جز عنوان «معجزه حسینی» چه عنوانی می‏تواند بیانگر این مطلب باشد؟

كلیات

1. واژه ‏شناسی

الف. عزت در لغت

اصل واژه عزّت در كلام عرب به معنای سخت، محكم و استوار بودن می‌‏باشد كه همگی آنان معنای واژه صُلب می‌‏باشد.

این واژه در آغاز در توصیف جمادات به كار می‏رفت، چنانكه می‏گفتند:

«اَرْضٌ عزاز»[1] یعنی زمین محكم و استوار

چنانچه مشاهده می‌شود این معنا یك معنای ایجابی است، اما بعضی از واژه شناسان‏ عرب بعدها این واژه را با نوعی تعریف سلبی معرفی كردند، چنانچه راغب در تعریف آن می‏گوید: «العزّة حالة مانعة للانسان من ان یغلب»؛[2] عزّت حالتی است كه باعث می‌شود تا كسی نتواند بر انسان غلبه كند.

و زجاج در تعریف عزیز می‏گوید: «هو الممتنع فلا یغلبه شی‏ء»[3]؛ عزیز كسی است كه چیزی بر او غلبه نمی‏كند.

اما به نظر می‏رسد با توجه به ریشه اصلی لغوی آن واژه گزینی اثباتی در تعریف آن‏ مناسب‌‏تر باشد، چنانچه بعضی آن را با واژه‏‌هایی چون رفعت، قوّت، غلبه و شدّت معنا كرده ‏اند.[4]

این واژه در این معنا نوعی واژه ارزش محسوب شده و بیانگر حالت و صفتی پسندیده در یك موجود می‌‏باشد.

ب. عزت در قرآن كریم

در قرآن كریم با آنكه بیشتر موارد استعمال آن در گونه ارزشی آن است[5] اما شاهد موارد نادری نیز هستیم كه آن را در معنایی منفی به كار برده است، چنانچه درباره كافران می‏فرماید:

«بل الذین كفروا فی عزة و شقاق»[6]؛ ولی كافران گرفتار عزّت (غرور) و اختلافند.»

و یا در مورد بعضی از منافقین می‏گوید: «و اذا قیل له اتقّ الله اخذته العزّة بالاثم»[7]؛ هرگاه به او گفته می‌شود كه تقوای الهی پیشه كن، عزّت او را به گناه می‏كشاند.

در توجیه این دو گانگی می‏توانیم چنین بگوییم كه در دیدگاه قرآن كریم، عزت راستین كه به معنای غلبه، قوت، استواری و بزرگی می‌‏باشد، تنها از آن خداوند و در نزد اوست. چنانچه می‏فرماید: «فان العزّة للّه جمیعاً»[8]. و كسانی كه مانند پیامبر و مؤمنان در راه الهی گام بر می‏دارند، از این عزت الهی نیز بهره ‏مند می‏شوند، چنانچه می‏فرماید: «ولله العزة و لرسوله و للمؤمنین»[9]. اما آنانكه در نقطه مقابل صراط الهی قرار دارند، برای خود نوعی قدرت و استواری موهوم تصور می‏كنند كه به جز غرور كاذب و فریب خود معنایی در برندارد.

و از این رو در منطق قرآن كریم، كاربرد عزت در اینگونه موارد كاربرد در معنای غیر حقیقی خود بوده و نوعی مجاز می‌‏باشد و بنابراین همراه قرائنی چون «شقاق» و «الائمه» به كار می‏رود. و از این رو در اینگونه موارد این واژه به معانی همچون غرور، فریب، تعقیب و لجاجت ترجمه می‌شود. آری هم اینانند كه در روز قیامت خداوند با طعنه عزت دروغینشان را یاد آنها آورده ‏و می‏فرماید: «ذق انك انت العزیز الكریم»[10]؛ بچش (عذاب الهی را) كه (به پندار خود) بسیار قدرتمند و گرامی بودی و شاید این جمله برای آنها دردناك‏تر از نفس عذاب الهی باشد.

ج. عزت در روایات شیعه

در روایات شیعه به این اصل مهم قرآنی یعنی انحصار عزّت در خداوند و كسب عزّت از راه انتساب به او توجه شده و در موارد مختلف بر روی آن تأكید شده است. چنانچه حضرت علی(ع) می‏فرماید: «كل عزیز غیره ذلیل»[11]؛ یعنی هر عزیزی(به پندار خود) غیر از خداوند ذلیل است. و یا می‏فرماید: «العزیز بغیر اللّه ذلیل»[12]؛ كسی كه بخواهد از ناحیه غیر خداوند عزیز شود، او به ذلّت دچار شده است.

و نیز آن حضرت(ع) در مناجات خود با خداوند چنین می‏گوید: «الهی كفی لی عزّاً ان اكون لك عبداً»[13]؛ خدایا! در عزّت من همین بس كه بنده توام.

و یا امام صادق(ع) می‏فرماید: «من اراد عزّاً بلا عشیرة و غنی بلامال و هیبة بلاسلطان فلینقلْ من ذل معصیة اللّه الی عزطاعته»[14]؛ كسی كه می‏خواهد بدون داشتن خویشان عزیز شود و بدون داشتن مال بی‏ نیاز گردد و بدون
داشتن قدرت دارای ابهت باشد، باید از ذلت نافرمانی خدا به سوی عزّتی كه تنها در اطاعت از اوست منتقل گردد.

هم‏چنین روایتی را كه عزیزترین مصداق عزّت را تقوا دانسته می‏توان از این باب دانست، چنانچه حضرت علی(ع) می‏فرماید: «لا عزّ اعزّ من التقوی‏»[15]. هم‏چنین در این روایات به صفاتی كه متصف شدن به آنها موجبات عزّت را فراهم می‌‏آورد، اشاره شده و به علّت نقش بر جسته آنها در كسب عزّت، ارجمندی و رفعت برای انسان، آنها را نفس عزت به حساب آورده است. چنانچه درباره حلم از قول امام علی(ع) چنین آمده است: «لا عزّ كالحلم»[16] هیچ عزتی مانند بردباری و حلم نیست.

و یا امام باقر(ع) درباره طمع بریدن از اموال مردم چنین می‏فرماید: «الیأس مما فی ایدی الناس عزّ للمؤمن فی دینه»[17]؛ ناامیدی از آنچه در دست مردمان است، عزت مؤمن در دینش را فراهم می‌‏آورد.

و نیز در همین مورد امام علی(ع) در كلامی كوتاه می‏فرماید: «اقنع تعزّ»[18]؛ قناعت كن تاعزیز شوی.

همچنان كه امام حسین(ع) نیز به پیروی از پدرش هنگامی كه از او تعریف عزت را می‏خواهند، او آن را به بی نیازی از مردم كه همان قناعت است، تعریف می‏كند.[19] و نكته پایانی و لطیف آنكه طبق دیدگاه روایات شیعه سرمنشأ عزت انسان مؤمن خداوند است و این گوهری است كه اختیار واگذاری آن به مؤمن داده نشده است. بنابراین مؤمن همیشه باید همانند خداوند عزیز باشد. امام صادق(ع) در روایتی این نكته لطیف را چنین بیان می‏كند.

«ان الله عزوجل فوّض الی المؤمن اموره كلّها و لم یفوض الیه ان یكون ذلیلاً؛ اما تسمع قول‏ الله عزوجل یقول «ولله العزة و لرسوله و للمؤمنین» فالمؤمن یكون عزیزاً و لا یكون ذلیلاً. ثم قال: ان المؤمن اعزّ من الجبل، ان الجبل یستقل منه بالمعاول و المؤمن لا یستقل من‏دینه شی‏ء»[20]؛

خداوند همه امور مؤمن را به خودش واگذار كرده است اما به او اجازه نداده است كه ذلیل باشد. آیا سخن خدای متعال را نمی‏شنوی كه می‏فرماید: «عزت، تنها از آن خداوند و پیامبرش و مؤمنان است» پس مؤمن همیشه عزیز است و هرگز ذلیل نیست. سپس فرمود: مؤمن از كوه هم عزیزتر (سخت‌‏تر) است زیرا از كوه با كلنگ‌‏ها تكه سنگ‏هایش كنده می‌شود، اما از دین مؤمن هرگز چیزی كم نمی‌شود.»

2. امام حسین(ع) و عزّت

چنانچه قبلاً اشاره شد با بررسی گفتار و رفتار امام حسین(ع) به نوعی برجستگی مسأله عزت را در آنها مشاهده می‏كنیم، به گونه‌‏ای كه می‏توانیم عزت‏ طلبی را محور زندگانی آن حضرت(ع) به حساب آوریم.

حال برای روشن‏‌تر شدن بحث در دو بخش كلام امام حسین(ع) و مرام امام حسین(ع) به بررسی موضوع می‏پردازیم:

الف. عزت در كلام امام حسین(ع):

مهم‏ترین نكته درباره عزّت از دیدگاه امام حسین(ع) تأكید آن حضرت(ع) بر این اصل قرآنی است كه عزت واقعی در انحصار خداوند است و هر كس قصد كسب عزت دارد باید به او متمسك شود. چنانچه در دعای معروف عرفه این چنین با خداوند مناجات می‏كند: «یا من خصَّ نفسه بالسمّووالرفعة و اولیاؤه بعزّه یعتزّون»[21]،ای كسی كه خود را به جایگاه بلند و ارجمند اختصاص داده‌‏ای به گونه‌‏ای كه دوستانت با تمسّك به عزت تو كسب عزت می‏كنند.

و نیز می‏گوید:

«یا مَنْ دَعَوْتُهُ…ذلیلاً فَاَعَزَّنی»[22]؛ ای كسی كه من او را در حالت ذلت خود فرا خواندم و او مرا عزیز گردانید.

و در جای دیگر در مقام بیان انحصار می‏گوید: «انت الذی اَعْزَزْت»؛[23] تنها تو هستی كه عزیز می‏گردانی.

طبق این دیدگاه تمسّك به هر چه غیر خدایی است در راه كسب عزت، در حقیقت تمسك به‏ امر پوچ و فنا شدنی است، چنانچه در یكی از اشعار منسوب به آن حضرت(ع) درباره كسانی كه مال دنیا را وسیله كسب عزت می‏دانند، چنین آمده است: «ایعتز الفتی بالمال زهواً و ما فیها یفوت عن اعتزاز»[24]؛ آیا جوانمرد از راه فخر فروشی در صدد كسب عزت از مال بر می‌‏آید، در حالی كه در مال چیزی است كه باعث از بین رفتن عزت می‏گردد.

همین دیدگاه است كه دنیا و آنچه را كه در آن است به هیچ انگاشته و می‏گوید: «هل الدنیا و ما فیها جمیعاً سوی ظلّ یزول مع النهار»[25]؛ آیا دنیا و همه آنچه در آن است به جز سایه‌‏ای است كه با رفتن روز، از بین می‏رود.

این دیدگاه چنان قدرتی به انسان می‏دهد كه در برابر تمام عزیزان دروغین ایستادگی كرده و آنها را به هیچ می‌‏انگارد و در مقابل آنها فریاد می‏زند كه: «…و ما ان طبّنا جُبْنٌ»؛ شیوه ما ترس نیست.

و تا آنجا پیش می‏رود كه مرگ در راه كسب عزّت حقیقی را بر زندگانی ذلّت باری كه در راه كسب عزّت دروغین سپری می‌شود، برتر می‏داند و می‏گوید: «موت فی عزّ خیرٌ من حیاة فی ذلّ»[26]. و چنین مرگی را سعادت دانسته و حیات ذلت بار در زیر بار ستم ظالمان را جز دلزدگی ‏نمی‏داند: «انی لا اری الموت الا سعادة و الحیاة مع الظالمین الابرما»[27] و چنین است كه هنگامی كه او را از مرگ می ‏ترسانند، بر می ‏آشوبد و می‏گوید: مرگ در راه كسب عزت و زنده كردن حق به جز زندگانی جاوید نیست: «…ما اهون الموت علی سبیل نیل العزّ و احیاء حق، لیس الموت فی سبیل العزّ الاحیاة خالدة و لیست الحیاة مع الذلّ الا الموت الذی لا حیاة معه»[28]. آری عزتی را كه به منبع حقیقی اش متصل باشد نه با مرگ و كشتن و نه با هیچ وسیله دیگری قابل زوال نیست.

چنانچه حضرت(ع) خود می‏فرماید؛ «مرحباً بالقتل فی سبیل الله و لكنكم لا تقدرون علی هدم مجدی و محو عزّی و شرفی فاذاً لا ابالی بالقتل»[29]؛ خوشا مرگ در راه خدا، اما شما (با كشتن من) نخواهید توانست مجد و عزت و شرفم را نابود كنید، پس چه باك از مرگ.

ب. عزت در مرام امام حسین(ع)

مرام و سیره امام حسین(ع) چنان با عزت عجین شده است كه تفكیك آن دو از همدیگر امری محال می‌‏نماید.

امام(ع) چنان این اصل را بر تمامی اعمال و رفتار خود حاكم نمود، كه حتی در آخرین لحظات زندگانی حاضر نیست لباسی را بر تن نماید كه در آن روز مردمان خفیف و خوار آن را بر تن می‏كردند.

آن حضرت(ع) در واپسین دقایق زندگانی خود برای آنكه پس از شهادت، بدنش برهنه نماند، درخواست لباسی كم اهمیت را از خاندان خود نمود و آنها در آغاز نوعی شلوارك (تُبّان) برای آن حضرت(ع) آوردند، اما حضرت(ع) آن را نپذیرفتند و فرمود: «لا، ذاك لباس من ضربت علیه بالذلّة»[30]؛ نه، این لباس كسی است كه دچار ذلّت شده است.

در اینجا برای آنكه حضور این عنصر را هر چه روشن‏‌تر مشاهده كنیم، مروری بر بعضی از موارد آن از آغاز حكومت یزید تا هنگام شهادت امام(ع) خواهیم داشت.

1. هنگامی كه ولید بن عقبه حاكم مدینه برای دادن خبر مرگ معاویه و درخواست بیعت با یزید، امام(ع) را به مجلس خصوصی خود دعوت كرد، امام(ع) برای آنكه مبادا غافلگیر شده و رفتاری مذلّت‏ آمیز با او داشته باشند و بخواهند به زور از او بیعت بگیرند، تعدادی از یاران و خویشان خود را در حالی‏ كه شمشیرهایشان در زیر لباس‌هایشان پنهان بود، به همراه خود برد و آنها را در كنار در قصر فرماندار نگاه داشته و به آنها دستور داد كه هرگاه من رمز «یا آل الرسول ادخلوا» (ای آل پیامبر(ص) وارد شوید) را بر زبان راندم، شما وارد قصر شده و هر چه به شما دستور دادم انجام دهید.[31] كه البته نیازی به انجام این عمل احساس نشد.

2. هنگامی كه امام(ع) در مجلس خصوصی ولید از بیعت با یزید سر باز زده مروان بن حكم او را تهدید به قتل كرد، امام(ع) بر آشفت و از موضعی عزیزانه خطاب به مروان چنین‏ گفت:

«به خداوند سوگند اگر كسی بخواهد گردن مرا بزند، قبل از آنكه موفق به این كار شود، زمین را از خونش سیراب خواهم كرد، (ای مروان) اگر خواستی صدق سخن مرا دریابی، قصد كشتن من را كن تا به تو نشان دهم.»[32]

آنگاه خطاب به ولید كرده و با كلامی آهنگین عزت خود و ذلت یزید را یادآور شده و بیعت همگنان خود با امثال یزید را غیر ممكن می‏داند: «ایها الامیر! انا اهل بیت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائكة و بنا فتح الله و بنا ختم و یزید رجل فاسق شارب خمر قاتل النفس المحترمة معلن بالفسق. مثلی لا یبایع لمثله»[33].

3. از بزرگترین سرافكندگی ‏های بزرگان قریش و از جمله بنی امیه آن بود كه در جریان فتح مكه در سال هشتم هجرت، پیامبر اكرم (ص) با آنكه می‏توانست همه آنها را از دم تیغ بگذراند، بر آنها منت نهاده و آنها را آزاد كرد. و از آن هنگام آنها با عنوان «طلقاء» یعنی آزادشدگان معروف شدند. كه ننگ ابدی را برای آنها به ارمغان آورد.

حضرت علی(ع) در نامه نگاری خود با معاویه این ننگ را به او یادآور شده و می‏نویسد: «و لا ابوسفیان كابی طالب و لا المهاجر كالطلیق»[34]؛ ابوسفیان (پدرت) مانند ابوطالب (پدرم) نیست و مهاجر هیچ‏گاه همانند طلیق به
حساب‏ نمی‌‏آید.

و در جای دیگر خطاب به او چنین می‏ نگارد:«و ما للطلقاء و ابناء الطلقاء و التمییز بین المهاجرین الاولین و ترتیب درجاتهم»[35]؛ طلقاء (آزادشدگان) و فرزندان آنها را چه كار با داوری در میان مهاجران پیشگام و ترتیب بندی
درجات آنها.

امام حسین(ع) در حالی‏ كه دست او از هرگونه حكومت و قدرتی كوتاه است، بدون واهمه خطاب به مروان، این ذلت و ننگ را كه به یكسان شامل مروان و یزید و سایر بنی امیه می‏گردد به او یادآور شده و پس از آنكه جایگاه خود و خاندانش و سربلندی آنها را بیان می‏كند، می‏فرماید: «قد سمعتُ رسول الله(ص) یقول: الخلافة محرّمة علی آل ابی‏سفیان و علی الطلقاء ابناءالطلقاء»،[36] شنیدم رسول خدا(ص) می‏فرمود: خلافت بر خاندان ابوسفیان و طلقاء (آزادشدگان) فرزندان طلقاء حرام است.

4. امام(ع) چنان بیعت با فردی مانند یزید را ذلت بار می‏داند كه حاضر نیست آن را به هر قیمتی حتی اگر در سرتاسر زمین هیچ پناهگاهی نداشته باشد، بپذیرد، چنانچه در جواب نصیحت برادرش محمد حنفیه چنین می‏فرماید: «یا اخی! و الله لو لم یكن فی الدنیا ملجأٌ و لا مأویً لما بایعت و الله یزید بن معاویه ابداً»[37].

5. هنگامی كه امام(ع) چاره را در ترك مدینه و رفتن به سوی مكه می‏بیند، حاضر نیست همانند ابن زبیر ذلیلانه و با حالت ترس و لرز از جاده غیر اصلی به مسیر ادامه دهد بلكه همراه با خاندان خود قدم در جاده اصلی مدینه – مكه می‏گذارد و هنگامی كه پسر عمویش مسلم بن عقیل از او می‏خواهد تا مانند ابن زبیر و به جهت ترس از دستگیر شدن جاده فرعی را در پیش گیرند، می‏فرماید: «ای پسر عمویم، به خداوند سوگند كه تا نگاهم به خانه‌‏های مكه نیفتد این جاده را ترك نخواهم كرد.»[38]

6. خروج امام(ع) از مكه به سمت كوفه خروجی عزیزانه است. امام(ع) در آستانه خروج خطبه‌‏ای ایراد كرد، و بدون آنكه ذره‏‌ای ضعف نشان دهد و یا بخواهد با وعده و وعیدهای غیر واقعی مردم را به همراهی خود دلخوش نماید، با عباراتی سنگین و متین خطبه كوتاه خود را ایراد می‏كند، و در آغاز آن سخن از زینت مرگ برای انسان به میان آورده و آن را همانند زیبایی می‏داند كه گردن‏بند به گردن دختر جوان می‏دهد؛ «خُطّ الموت علی وُلد آدم مَخَطَّ القلادة علی جیدالفتاة».

و سپس اشتیاق خود به پیوستن به پیشینیان‌ش را به اشتیاق یعقوب برای دیدار یوسف تشبیه می‏كند و در پایان این چنین با كمال عزت مردم را به همراهی خود فرا می‏خواند: «من كان باذلاً فینا مهجته و موّطنا علی لقاء الله
نفسه فلیرحل معنا فاننی راحل مصبحاً ان‏شاءالله تعالی»[39]؛ كسی كه می‏خواهد خون خود را در راه ما بدهد وخود را برای دیدار خداوند آماده كرده است، به همراه ما كوچ كند كه من صبحگاهان به خواست خداوند كوچ خواهم كرد.

7. امام(ع) در مسیر خود به كوفه در دیدار فرزدق با او هدف خود را عزت بخشیدن به شریعت و بلند مرتبه كردن كلمةالله اعلام می‏دارد. آن حضرت(ع) پس از بیان آنكه حاكمان را كسانی توصیف می‏كند كه به طاعت شیطان در آمده ‏اند و پیروی خداوند را ترك كرده و حدود را تعطیل نموده و شراب نوشیده و اموال فقرا و مساكین را به تیول خود درآورده ‏اند، می‏فرماید: «و انا اولی من قام بنصرة دین الله و اعزاز شرعه و الجهاد فی سبیله لتكون كلمة الله هی العلیا»[40]؛ و من برترین كسی هستم كه در راه یاری دین خدا و عزیز كردن‏ دین او (پس از آنكه این حاكمان آن را ذلیل كردند) و جهاد در راه او به پا خواستم تا كلمة الله در همان مرتبه بلند خود قرار گیرد.

8. هنگامی كه در منزلگاه زباله خبر شهادت مسلم، هانی و عبدالله بن یقطر را می‏شنود و اوضاع را در ظاهر بر خلاف مراد خود می‏بیند، به این نكته متوجه می‌شود كه عده‌‏ای از همراهان او با امید دسترسی آن حضرت(ع) به حكومت كوفه و رسیدن به مال و منال با او همراه شده ‏اند و حال كه این امید به یأس تبدیل شده است، قصد جدا شدن دارند، اما خجالت مانع از آن است كه آن را صریحاً ابراز كنند، از این رو حضرت(ع) از موضعی عزیزانه پس از دادن این خبر خطاب به آنها می‏فرماید: «..فمن اَحَبَّ منكم الانصراف فلینصرف لیس علینا منه ذمام»[41]؛ما برگردن هیچكس عهدی نداریم، هر كس می‏خواهد، از ما جدا شود.

و در نقلی دیگر چنین آمده كه حضرت(ع) این چنین با قاطعیت با آنها سخن گفت: «ایها الناس! فمن كان منكم یصبر علی حدّ السیف و طعن الاسنّة فلیقم معنا و الا فلینصرف‏عَنّا»[42]؛ ای مردم هر كس از شما كه می‏تواند در مقابل تیزی شمشیر و ضربه نیزه پایداری كند همراه ما بیاید و هر كس نمی‏تواند از ما جدا شود.

9. در اشعاری كه امام حسین(ع) پس از شنیدن خبر شهادت مسلم بن عقیل خوانده است نیز عزت‏ طلبی موج می‏زند. امام(ع) به جای آنكه بر مسلم مرثیه سراید و از دنیا گلایه كند فضیلتی را كه مسلم به آن نایل آمده و در آینده نزدیك آن حضرت(ع) به آن نایل خواهد شد، می‏ ستاید كه همان شهادت در راه خدا با شمشیر است. او در ضمن اشعار خود این بیت را نیز می‌‏آورده:

«و ان تكن الابد ان للموت انشأت         فقتل امری‏ء بالسیف فی الله افضل»[43]؛

اگر سرانجام بدن‏ های انسانی مگر است، پس كشته شدن انسان در راه خدا به وسیله شمشیر برترین سرنوشت است.

10. اولین برخورد امام حسین(ع) با مقدمه سپاه ابن زیاد یعنی لشكر هزار نفری حرّ بن یزید نیز نمونه كاملی از برخورد یك انسان بزرگ و عزیز با دشمن خود است. لشكر حرّ كه در یك ظهر سوزان، عرق ریزان به مقابل امام(ع) می‏رسند، اولین سخنی كه از امام(ع) می‏شنوند، دستور امام(ع) به یاران خود است كه می‏فرماید: «این گروه را همراه با اسبانشان از آب سیراب كنید.»[44]

11. هنگامی كه حرّ اصرار می‏كند كه امام(ع) را به نزد ابن زیاد ببرد، امام(ع) قاطعانه موضع گرفته و می‏فرماید: «الموت ادنی من ذالك»[45]؛ مرگ نزدیكتر از این خواسته است.

و هنگامی كه حرّ آن حضرت (ع) را به قتل تهدید می‏كند، امام(ع) به اشعاری متمسك می‌شود كه از جمله آنها این بیت است:«سامضی و ما بالموت عار علی الفتی اذا ما نوی خیراً و جاهد مسلماً»[46]؛ به راه خود ادامه می‏دهم و مرگ برای جوانمرد مسلمانی كه قصدی نیك داشته و در راه خدا جهاد كند، ننگ نیست.

12. امام(ع) پس از مذاكره با حرّ با او به این توافق می‏رسد كه تا رسیدن خبر از ابن زیاد به حرّ، امام(ع) راهی را برود كه نه به مدینه ختم شده و نه به سمت كوفه منتهی شود. در این میان یكی از یاران امام(ع) به نام طِرِمّاح بن عدی كه قبیله‏‌اش در آن نزدیكی‌‏ها سكونت دارند، به امام(ع) پیشنهاد می‌‏نماید كه به سمت قبیله او رفته و در آنجا با كمك افراد قبیله و با توجه به موانع طبیعی همچون كوه‏‌های بلند منطقه به لشكر اندك حرّ كه در مقابل
سپاهیانی كه بعداً از كوفه خواهند آمد، ناچیز می‏باشند، حمله نمایند. امام(ع) این تصمیم را با توجه به توافق آنها از جوانمردی ندانسته و ضمن تشكّر از طرماح می‏فرماید: «ما با این گروه به توافقی دست یافته‏ ایم كه نمی‏توانیم خلاف آن عمل كنیم.»[47]

13. هنگام نزول در كربلا، ابن زیاد به وسیله ارسال نامه به عمر بن سعد از او خواست تا از امام حسین(ع) و یارانش برای یزید بیعت بگیرد. اما امام(ع) با آنكه از نظر نظامی در بدترین موقعیت قرار داشت، با شجاعت و سربلندی در جواب فرستاده عمر بن سعد فرمود: «لا اُجیبُ ابن زیاد بذالك ابداً فهل هو الا الموت فمرحباً به»[48]؛ هرگز این خواسته ابن زیاد را برآورده نمی‏كنم و در این صورت مگر غیر از این است كه كشته شوم، پس خوشا چنین مرگی.

14. در شب عاشورا و هنگامی كه وقوع جنگ بین سپاه كوچك امام(ع) و لشكر عظیم كوفه حتمی شد كه قطعاً سرنوشتی جز شهادت حسین(ع) و همه یارانش نداشت، امام(ع) در حالی ‏كه به یاری تك تك اصحاب و خویشان خود نیاز داشت، اوج عزت و كرامت خود را به نمایش گذاشت و ثابت كرد كه جز به خدا به هیچ امر دیگری اتكا ندارد. امام(ع) در این شب  خطاب به خویشان و اصحاب خود كرده و بیعت خود را از آنها برداشته و از آنها می‏خواهد تا از سیاهی شب بهره جسته و از میدان معركه بگریزند. زیرا دشمنان تنها امام(ع) را خواسته و در صورت ظفر بر او، از دیگران غافل خواهند شد.[49] كه البته اصحاب و خویشان نیز عزت و كرامت خود را نشان داده و هیچ ‏یك از آنها صحنه معركه را ترك نمی‏كنند.

15. در همین شب، امام(ع)، برای آنكه عزت اهل بیت (ع) بعد از شهادتش خدشه دار نگردد، رو به خواهرش زینب كرده و با سوگند از او می‏خواهد كه پس از شهادت امام(ع)، پیراهن ندرد، صورت نخراشد و نوحه‏‌های محتوی ذلّت نسراید.[50]

ج. عزّت حسینی در روز عاشورا

شاید بتوان گفت كه اگر بخواهیم تجلّی و مظهر كامل صفت عزت الهی را در روی زمین مشاهده نماییم، چاره‌‏ای جز آن نداشته باشیم كه آن را در حسین(ع) و آن هم در روز عاشورا مشاهده كنیم.

در این روز امام(ع) با نیروی اندك خود چنان در مقابل سپاه تا دندان مسلّحی كه فقط تعداد نفرات آن صدها برابر نیروی آن حضرت(ع) بود ایستادگی كرده و سخن می‏گوید كه تو گویی دو سپاه، با هم برابر می‏باشند. در آغاز امام با روحیه‌‏ای بلند، سپاه كوچك خود را همانند یك ارتش عظیم آرایش نظامی داد و برای آن (قلب و) میمنه و میسره تعیین كرد.[51] و شعار «یا محمد» را بر خود و سپاهیانش بر می‏گزیند.[52]

در حالی‏ كه شب قبل دستور داده بود تا خندقی بر دور سپاه خود حفر كنند تا تنها نگرانیشان از یك ‏طرف باشد و به راحتی بتوانند با دشمن از یك سو بجنگند، بدون آنكه نگران خیمه‌‏های حرم باشند.[53] و در این روز امام(ع) دستور داد تا آتشی در خندق بیفكنند تا دشمن نتواند به خیمه‌‏ها دسترس پیدا كند.[54]

هنگامی كه دو سپاه مقابل هم صف‏ آرایی كردند و امام(ع) و یارانش سپاه عظیم و دشمن را مشاهده كردند، بی آنكه خم به ابرو بیاورد، دست به آسمان بلند كرد، و با پشتوانه اصلی خود چنین مناجات كرد:

«اللهم انت ثقتی فی كل كرب و رجائی فی كل شدة و انت لی فیكل امر نزل بیثقةو عدّة،كم من همّ یضعف فیه الفؤاد و تقلُّ فیه الحیلة و یخذل فیه الصدیق و یشمت فیه العدوّ انزلته بك و شكوته الیك رغبة منی عمن سواك ففرَّ جته و كشفته فانت ولی كل نعمة و صاحب كلّ حسنة و منتهی كل رغبة»[55]؛

بار خدایا! تو پشتیبان من در هر اندوه و امید من در هر گرفتاری هستی و تو در هر مشكلی كه برای من پیش آمد، پشتیبان و یاریگر من می‏باشی. چه فراوان گرفتاری كه در آن قلب‏ها می‏لرزد و چاره‏ ها رخ بر می‏بندد و دوست خوار می‏كند و دشمن شماتت می‌‏نماید، اما من چون تنها تو را داشتم به تو پناه آورده و از آنها به تو شكایت كردم و تو آن گرفتاری را برطرف كردی. پس تو صاحب نعمت و نیكویی و سرانجام هر امیدی هستی.

در همین هنگام شقی ‏ترین افراد دشمن یعنی شمر بن ذی‏ الجوشن به سپاه امام(ع) نزدیك شده و بنای فحاشی را می‏گذارد، مسلم بن عوسجه كه تیراندازی ماهر است از امام (ع) می‏خواهد كه به او اجازه دهد تا شمر را با تیر خود از پای درآورد، اما امام(ع) بزرگوارانه خطاب به مسلم می‏گوید: «او را هدف قرار نده، زیرا من دوست ندارم كه آغاز كننده جنگ باشم.»[56]

آنگاه امام(ع) برای اتمام حجّت به نزد سپاه دشمن رفته و در ضمن سخنان روشنگر خود با اشاره به درخواست عبیدالله بن زیاد از او، این چنین عزت خود را به نمایش می‏گذارد: «الا ان الدعی ابن الدعی قد ركز بین اثنتین بین السلّة و الذلة و هیهات منا الذلة، یأبی الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و حجورٌ طابت و طهرت و انوف حمیّةٌ و نفوس ابیة من ان نؤثر طاعة اللئام علی مصارع الكرام، الا و انی زاحف بهذه الاسرة مع قلّة العدد و خذلان الناصر».[57]

«آگاه باشید كه زنا زاده پسر زنا زاده (ابن زیاد) مرا بین دو چیز مخیّر ساخته است یا با شمشیر كشیده آماده جنگ شوم یا لباس ذلت پوشم (با یزید بیعت كنم) ولی ذلّت از ما بسیار دور است و خدا و رسول خدا و مؤمنان و پرورده شدگان دامن‌‏های پاك و افراد با حمعیّت و مردان با غیرت چنین كاری را بر ما نمی‏پسندند كه ذلّت اطاعت از پَستان را بر كشته شدن همانند كریمان و بلندان ترجیح دهیم. بدانید من با آنكه یار و یاورم كم است با شما می‏جنگم.»

و پس از آنكه قیس بن اشعث یكی از سرداران سپاه عمر بن سعد از او می‏خواهد كه به حكم پسر عمویش (یزید) سر بنهد و به او امید می‏دهد كه یزید با او رفتار ناشایستی نخواهد داشت، امام برآشفته و قاطعانه می‏گوید: «لا و الله لا اعطیكم بیدی اعطاء الذلیل و لا افر(اقرّ) فرار (قرار) العبید»،[58] نه به خدا سوگند! من دست خواری به شما نمی‏دهم و مانند بردگان فرار نمی‏كنم (اقرار به گناه خود نمی‏كنم.)

و در این هنگام عمر بن سعد تیری به جانب سپاه امام(ع) افكنده و دستور حمله می‏دهد و امام(ع) نیز با شجاعت تمام روبه سپاه خود كرده و چنین فرمان می‏دهد: «قوموا رحمكم الله الی الموت الذی لابدّ منه فان السهام رسل القوم الیكم»[59]؛ خداوند شما را رحمت كند، به پاخیزید و به سوی مرگی كه چاره‌‏ای جز آن نیست بشتابید كه این تیرها فرستادگان این گروهند كه شما را به جنگ می‏خوانند. و در بحبوحه نبرد، در حالی‏كه هر چه آتش نبرد بیشتر فروزان می‏گردد، چهره امام و یارانش نورانی‌‏تر و برافروخته‌‏تر می‌شود و اطمینان نفس و آرامش قلب و دل آنها بیشتر می‏گردد، امام(ع) رو به یارانش كرده و چنین آنها را به پایداری تشویق می‏كند: «صبراً بنی الكرام فما الموت الا قنطرة تعبربكم عن البؤس و الضرّاء الی الجنان الواسعة و النعیم الدائمة»[60]؛ ای فرزندان كریمان و بزرگواران، پایداری كنید كه مرگ فقط پُلی است كه شما را از سختی و تنگی به بهشت‏‌های گسترده و نعمت‏‌های ابدی عبور می‏دهد.

اشعار و رجزهای امام حسین(ع) در روز عاشورا بخش دیگری است كه به خوبی عزت و كرامت آن بزرگوار را به نمایش گذاشته و آن را جاودان می‏سازد. در این رجزها گاهی امام(ع) با آهنگی سنگین به خاندان خود افتخار نموده، و چنین می‏سراید: «انا ابن علی الطهر من آل هاشم كفانی بهذا مفخراً حین افخر و جدی رسول الله اكرم من مضی و نحن سراج الله فی الارض نزهر و فاطمة ای من سلالة احمد و عمّی یدعی ذوالجناحین جعفر و فینا كتاب الله انزل صادقا و فینا الهدی و الوحی بالخیر یذكر»[61]، من پسر علی آن پاك مرد از خاندان هاشم هستم و همین افتخار در هنگام فخر ورزی مرا كفایت می‏كند. جدم پیامبر خدا یعنی بزرگوارترین مردمان است و ما روشنایی خداوند در روی زمین هستیم كه نور افشانی می‏كنیم. مادرم فاطمه از نسل احمد است. و عمویم جعفر است كه او را ذوالجناحین خوانده ‏اند.در خاندان ما كتاب راستین خداوند نازل شد و در خاندان ما همیشه هدایت و وحی زبانزد بوده است. و گاهی ناسپاسی و جنایات گروه مقابل را یاد آور شده.[62] و در هنگامی بی وفایی دنیا را در اشعار خود متذكر می‏گردد.[63]

و در هنگام حمله به میمنه و میسره دشمن خود را چنین معرفی می‏كند: «انا الحسین بن علی آلیت ان لا انثنی احمی عیالات ابی امضی علی دین النبی(ص)»[64] من حسین بن علی هستم، سوگند خورده ‏ام كه عقب نشینی نكنم و روی برنگردانم، من از خاندان پدرم حمایت كرده و بر دین پیامبر خدا(ص) پایدارم.

و در زمانی كه تعداد زیادی از لشكریان مقابل را به هلاكت رسانیده، بر خود می‏بالد و چنین می‏سراید: «القتل اولی من ركوب العار و العار اولی من دخول النار»[65]؛ كشته شدن بر پذیرفتن ننگ برتری دارد و ننگ بر ورود در آتش (جهنم) برتر است.

در مقابل این مجسمه عزت، دشمن كه تاكنون در مواقع فراوان ذلّت و خواری خود را نشان داده، در واپسین لحظات زندگانی امام(ع)، این نمایش را در حدّ پایین‌‏ترین درجه رذالت به انجام می‏رساند، و در مقابل چشمان تیزبین و غیرتمند امام رو به سوی خیمه‌‏های حرم می‌‏آورد، در این هنگام امام(ع) كه خستگی نبرد در مقابل سپاه عظیم دشمن را در مقابل این رذالت به فراموشی سپرده، روبه‏ سوی آنها آورده و فریاد بر می‌‏آورد، «ویلكم یا شیعة آل ابی سفیان! ان لم یكن لكم دین و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احراراً فی دنیاكم هذه و ارجعوا الی احسابكم ان كنتم عرباً كما تزعمون»؛ «وای بر شما ای پیروان آل ابی سفیان! اگر دین ندارید و از روز معاد ترسان نیستید، پس لااقل در دنیای خود آزاد مرد باشید. اگر چنانچه خود گمان می‏كنید عرب هستید، به اصل و حسب خود برگردید.

با شنیدن این فریاد شمر سر برگرداند، و گفت: «ای پسر فاطمه چه می‏گویی؟

و امام(ع) ادامه داد: «انی اقول اقاتلكم وتقاتلوننیو النساء لیس علیهنّ جناح فامنعوا عتاتكم و جهالكم و طغاتكم من التعرض لحرمی مادمت حیّاً»؛[66] می‏گویم من با شما جنگ می‏كنم و شما با من می‏جنگید و زنان هیچ گناهی ندارند. تا من زنده هستم نگذارید سركشان و نادانان و طاغیان شما به حرم من تعرّض كنند.»

دشمن از این غیرت و عزت حسینی به خوبی آگاه است و رذالت و ذلت خود را تا جایی می‏رساند كه از این خصیصه الهی حسین(ع) سوء استفاده می‏كند. در بحبوحه نبرد عاشورا در حالی كه تشنگی به حضرت (ع) فشار آورده آن رادمرد صفوف سهمگین دشمن را می‏شكافد و خود را به نهر فرات می‏رساند و در حالی‏كه آب در دستان خود كرده تا به دهان ببرد، ناگاه ذلیلی از سپاه دشمن فریاد بر می‌‏آورد كه ‏ای حسین(ع) تو از نوشیدن آب لذت می‏بری در
حالی‏ كه حرمت مورد حمله دشمن قرار گرفته است. حسین(ع) با شنیدن این خبر دروغین بی تاب می‌شود و آب را ریخته و با سرعت به سمت حرم می‏رود و آنجا را سالم از تعرض دشمن می‏بیند.[67]
و در آخرین لحظات حیات امام(ع)، هر چه به لحظه شهادت و لقای یار نزدیك‏تر شده، چهره‌‏اش نورانی‌‏تر گشته و قلبش آرامش بیشتر گرفته تا آنجا كه حمید بن مسلم گزارشگر واقعه كه از سپاه دشمن می‌‏باشد، جمله تاریخی خود را این چنین بر زبان می‌‏آورد: «فوالله ما رأیت مكثوراً[مكسوراً خ ل‏] قطّ قد قتل ولده و اهل بیته و اصحابه اربط جأشا و لا امضی جنانا منه، ان كانت الرجالة لتشد علیه فیشد علیها بسیفه فینشكف عن یمینه و عن شماله انكشاف المعزی اذا شد فیها الذئب.»؛[68]

سوگند به خداوند هیچ مغلوبی(كسی كه دشمن از هرسو احاطه كرده است) را مانند حسین كه فرزندان و یاران و اهل بیتش كشته شده باشند، ندیدم كه او (با آن همه مصیبت و گرفتاری باز هم) هرگاه پیادگان سپاه دشمن بر او حمله‏ ور می‏شدند، شمشیر می‏كشید و آنها را مانند گله گوسفند كه گرگ بر آنها حمله كرده باشند، از راست و چپ متفرق می‏ساخت.

و سرانجام هنگام وصل فرا رسید و این عزیز با عزت بخش خود خلوت كرده و چشم از همه ماسوا برگرفت و چنین به درگاه خداوند مناجات می‏كند: «صبراً علی قضائك یا رب لا اله سواك یا غیاث المستغیثین مالی، رب سواك و لا معبود غیرك، صبراً علی حكمك یا غیاث من لا غیاث له…؛[69] خداوندا بر قضای تو پایداری می‏كنم كه هیچ معبودی جز تو وجود ندارد، ای فریادرس كمك خواهان من هیچ پروردگار و معبودی جز تو ندارم. بر حكم تو ای فریادرس بی‏فریادرسان صبر می‏كنم…»

3. اطرافیان امام حسین(ع) و عزّت

چنانچه اشاره شد، پرتو عزت حسینی چنان نورافشان بود كه اطرافیان آن حضرت(ع) را نیز روشنایی بخشید و باعث شد تا تاریخ شاهد صحنه‌‏های به یادماندنی از عزت اطرافیان آن حضرت نیز باشد.

گرچه مطالعه رفتار آن بزرگان در نهضت حسینی سراسر شور و حماسه و عزت است، اما در اینجا بحث را مختصر كرده و تنها به نمونه‏‌هایی اشاره می‏كنیم:

الف. عزت خاندان امام حسین(ع)

1. هنگامی كه امام(ع) خبر شهادت مسلم بن عقیل را در كوفه دریافت كرد برای آنكه نظر اصحاب خود و به ویژه فرزندان عقیل را بداند. روبه آنها كرده و فرمود: نظر شما چیست؟مسلم كشته شده است.

بنی عقیل با قاطعیت تمام خطاب به امام(ع) گفتند: «به خداوند سوگند! ما بر نمی‏گردیم تا انتقام خون مسلم را بگیریم و یا آنكه به آن چه او به آن نایل شد، نایل شویم.»

امام(ع) كه خود قصد قطعی برای ادامه مسیر داشت، فرمود: «و لا خیر فی العیش بعد هؤلاء».[70] بعد از اینان خیری در زندگانی نیست. و دستور ادامه مسیر را داد.

2. در منزل ثعلبیه امام حسین(ع) خوابی دید كه تعبیر آن خبر شهادت كاروانیان بود. امام(ع) (از شوق) به گریه افتاد، فرزندش علی(ع) كه این صحنه را می‏دید وقتی از علت گریه آگاه شد، از پدر پرسید: «اَوَلَسْنا علی الحق؟» آیا ما بر حق نیستیم؟ و وقتی پدر جواب مثبت داد، علی گفت: «اذاً لا نبالی بالموت».در این صورت از مرگ باكی نخواهیم داشت.و امام(ع) او را دعای خیر كرد.[71]

3. شمر كه با ام ‏البنین، مادر حضرت عباس(ع) هم قبیله بود، برای فرزندان او از ابن زیاد امان نامه گرفته ‏بود. عصر روز تاسوعا این امان نامه را بر آنها عرضه كرد، اما آن جوانمردان بر آشفته و خطاب به او گفتند: «خدا تو و امان نامه‏ ات را لعنت كند، آیا به ما امان‏ می‏دهی در حالی‏ كه فرزند رسول خدا(ص) در امان نباشد؟»[72] و بدین ترتیب با قاطعیت و عزت تمام این امان نامه را رد كردند.

ب. عزت اصحاب امام حسین(ع)

اوج عزت اصحاب و خویشان امام(ع) را باید در شب عاشورا مشاهده كنیم، هنگامی كه امام(ع) از آنها می‏خواهد تا با استفاده از تاریكی شب او را با دشمن تنها گذاشته و جان خود را دریابند، همگی آنها یك‏ صدا وفاداری خود را در یاری آن حضرت(ع) ابراز می‏دارند. سخنان آن بزرگواران در این مجلس اوج شكوه و عزت عاشورائیان را نشان می‏دهد.گرچه در همه آن سخنان كه در كتب تاریخی نقل شده، گوشه‏‌ای از كرامت آنها هویدا می‌شود،[73] اما در اینجا تنها به ذكر سخنان زهیر بن قین اكتفا می‏كنیم كه عرضه ‏داشت:

«به خداوند سوگند! دوست می‏داشتم كشته شوم، دوباره زنده گردم و به همین كیفیت هزار مرتبه كشته شوم و زنده گردم و خداوند متعال بدین وسیله تو و جوانان اهل بیت را از آسیب دشمنان نگه‏داری كند.»[74]

آری در این هنگام است كه صدق كلام امام(ع) بیشتر هویدا می‌شود كه فرمود: «فانی لا اعلم اصحاباً اولی(اوفی) و لا خیراً من اصحابی و لا اهل بیت ابرّ و لا اوصل من اهل‏بیتی»؛[75] من یارانی بهتر (باوفاتر) و نیكوتر از یاران خود سراغ ندارم و خاندانی از خاندان خود نیكوكارتر كه حق خویشاوندی را بهتر ادا كنند، نمی‏شناسم.

و همین‏ ها بودند كه در روز عاشورا با شكوه ‏ترین صحنه‏ ها را به نمایش گذاشتند. چنانچه درباره آنها چنین گفته شد، كه همگی از همدیگر برای كشته شدن در راه یاری امام خود سبقت می‏گرفتند. آنان كه خود را مصداق این شعر شاعر عربی جلوه داده بودند كه چنین سروده بود:

«قومٌ اذا نودوا لدفع ملمّة و الخیل بین مدعس و مكردس لبسوا القلوب علی الدروع فاقبلوا یتهافتون الی ذهاب الانفس»؛

آنان گروهی هستند كه در حالی كه دشمن نیزه در دست و با آرایش نظامی در مقابل آنها صف آرایی كرده بود از آنان برای دفع گرفتاری كمك خواسته می‏شد، آنان قلب‏‌های خود را بر روی زره‌‏ها می‏‌پوشیدند و در راه از دست دادن جان‏‌های خود می‏شتافتند.[76]

سخنان، خطبه‏‌ها، اشعار و رجزهای اینان در روز عاشورا نیز بهترین گواه عزت‏ طلبی آنهاست، رجزهایی كه در وصف شجاعت خود، حق خواهی، عزت‏ طلبی آرزوی شهادت و دست بر نداشتن از یاری امام خود تا پای جان سروده شده است كه خوشبختانه بیشتر آنها در منابع ضبط گشته است.[77]

ج. عزت زنان كربلایی

زنان حاضر در واقعه نیز گوشه‏‌ای دیگر از عزت‏ طلبی را در روز عاشورا به نمایش گذاشتند كه دراین مورد علاوه بر زنان اهل بیت(ع) می‏توانیم ماجرای ام ‏وهب مادر وهب بن جناح كلبی را شاهد بیاوریم كه با شجاعت تمام فرزندش را به جهاد در راه امام(ع) تا كشته شدن سفارش نمود.

هم‏چنین همسر او صحنه‌‏ای دیگر از عزت‏ طلبی را رقم زد و آن اینكه بعد از مشاهده جراحت شوهرش عمودی را برداشته و با حمله به دشمن به تشویق شوهرش پرداخت.[78]

شكوه و عظمت عاشورا با عمل سعید بن عبدالله حنفی رنگ دیگری به خود گرفت. زیرا او بود كه خود را سپر بلای امام(ع) كرد تا امام(ع) در صحنه نبرد برای آخرین بار نماز به جا آورد و با معبود خویش راز و نیاز كند. و هنگامی كه نماز امام(ع) به پایان رسید، سعید به وصل یار رسید و جان به جانان تسلیم كرد.[79]

د. اسیران عزیز، پیام آوران عزت حسینی

پس از شهادت امام حسین(ع) عهده داری رساندن پیام عزت ‏طلبی نهضت حسینی به دوش اسیران كربلا افتاد كه آنان همچون شیران در زنجیر علاوه بر آنكه خود لحظه‏‌ای در پیش دشمن تا دندان مسلّح و به ظاهر پیروز كوچكترین نشانه ذلتی را بروز ندادند، بلكه توانستند با سخن و رفتار خود به عزت حسینی در زمان و مكان امتداد بخشند و باعث شدند تا پیام عزت حسینی در كربلا دفن نشده و شهرهایی چون كوفه و شام را در نوردد و بدین ترتیب سرتاسر جهان اسلام آن زمان را تحت پوشش خود قرار دهد.

آری این زینب بود كه فرمان برادر مبنی بر بی ‏تابی نكردن در فراق عزیزان را كاملاً مورد توجه قرار داد و توانست محور آرامش زنان و كودكان حرم اهل بیت(ع) باشد.

و هم او بود كه در مجلس با فرّ و شكوه ظاهری عبیدالله بن زیاد نهراسید و حماسه‌‏ای دیگر آفرید و با گفتن «انما یفتضح الفاسق و یكذب الفاجر»[81] (تنها فاسق است كه مفتضح می‌شود و بدكاره است كه دروغ می‏گوید – كنایه از ابن زیاد -). خشم او را به اوج رسانید. و در همین مجلس بود كه زینب سخن تاریخی خود را به زبان آورد و آن اینكه: «ما رأیت الا جمیلاً»[82] در سرتاسر صحنه كربلا جز زیبایی از معبود خود ندیدم.

و هموست كه در مجلس یزید كه به اصطلاح خلافت مسلمانان را بر عهده داشت، و مجلس با شكوه به مناسبت پیروزی‏‌اش بر قوی‏‌ترین دشمن خود آراسته بود، عزت و حماسه را به اوج رسانیده و با خطاب «یا ابن الطلقاء» (ای پسر آزادشدگان) كه یادآور ننگ ابدی یزید و پدرانش می‌‏باشد، او را مخاطب قرار داده و با یادآوری عزت آل البیت (ع) و به ویژه امام حسین(ع) با این سخنان توفنده ذلّت او را به رخش می‏كشد:

«فكد كیدك و اسع سعیك و ناصب جهدك فوالله لا تمحو ذكرنا و لا تمیت وحینا و لا تدرك امدنا و لا ترحض عنك عارها و هل رأیك الا فند و ایامك الا عدد وجمعك الا بدد یوم ینادی المنادی الا لعنة الله علی الظالمین فالحمد لله رب العالمین الذی ختم لاولنا بالسعادة و المغفرة و لآخرنا بالشهادة و الرحمة…»[83]؛

یزید! هر آنچه خواهی مكر و فریب و سعی خود را به كار گیر ولی بدان كه هر چه تلاش و مكر به كارگیری، باز هرگز توان آن را نداری كه یاد نیكوی ما را از یادها بیرون ببری، تو هرگز قدرت آن را نداری كه وحی ما را نابود و ذكر ما را خاموش سازی و به عمق فضیلت ما دسترسی پیدا كنی و هرگز نخواهی توانست ننگ این عملی كه انجام دادی از بین ببری، رأی و نظرت رو به نابودی است و روزگارت جز چند روز نیست و جمعیت اطرافت متفرق خواهند شد. (یادآر) روزی را كه منادی ندا می‏دهد، آگاه باشید كه لعنت خدا بر ظالمان است. پس سپاس خدایی را كه پروردگار عالمیان است همو كه اولین ما را با سعادت و مغفرت و آخرین ما را با شهادت و رحمت سرافراز كرد…

و این علی بن الحسین(ع) بود كه صحنه‌‏های دیگری از عزت حسینی را به نمایش گذاشت و با آنكه اسیری در بند بود، همچو شیر خروشید و نشان داد كه خون غیرتمند و عزیز پدر در رگ‏‌های او جریان دارد.

همو بود كه در مجلس ابن زیاد كه سعی داشت كشته شدن امام حسین(ع) را به خداوند نسبت دهد، با شجاعت ایستاد و ثابت كرد كه این مردمان نابه خرد بودند كه پدرش را به شهادت رسانیدند[84] و خشم ابن زیاد را تا آنجا برانگیخت كه دستور قتل او را صادر كرد و این زینب (س) بود كه با گفتن «ان كنت مؤمنا ان قتلتنی معه»؛[85] تو را اگر به خداوند ایمان داری، سوگند می‏دهم كه اگر می‏خواهی او را بكشی مرا هم با او بكش باعث نجات او شد.

و همو بود كه در مجلس یزید كه شامیان جرأت ابراز كوچكترین مخالفت را با او ندارند، شجاعانه بر روی چوب‌‏ها (اعواد كنایه از منبر) رفته و با افتخار، عزت خود و خاندانش را یادآور شده و می‏گوید: «ایهاالناس! من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی انبأته بحسبی و نسبی، ایها الناس انا ابن مكة و منی و زمزم و الصفا، انا ابن خیر من حج و طاف و سعی و لبَّی….»[86]

ای مردمان! هر كس مرا می‏‌شناسد كه می‏‌شناسد و كسی كه مرا نمی‏‌شناسد بداند كه حسب و نسب من چنین است، من پسر مكه و منی و زمزم و صفا هستم، من پسر بهترین مردمان هستم كه حج به جا آورد…

و هموست كه با بلند شدن صدای مؤذن به «اشهد ان محمد رسول الله» یزید را مورد خطاب قرار داده و شجاعانه می‏پرسد: یزید! محمد جد توست یا جد من، اگر بگویی كه جدّ توست كه دروغ گفته و كفر ورزیده ‏ای و اگر گمان داری كه جد من است، پس چرا خاندان ‏او را كشتی؟ [87]

4. اصل عزت، مقیاسی برای نقد گزارش‌‏های نهضت حسینی

اگر كسی حسین(ع) را از طریق منابع متقدم و معتبر نشناخته باشد و بخواهد شناخت خود را از راه مطالعه منابع و نوشته‏‌های متأخر به دست آورد، متأسفانه عنصری را كه در بخش عمده این منابع در سیره آن بزرگوار مفقود می‏بیند، عنصر عزت است، به گونه‌‏ای كه با مقایسه این عنصر در منابع معتبر و غیر معتبر این نتیجه به دست می‌‏آید كه در میان تحریفات نهضت حسینی، بیشترین سهم از آن این عنصر گشته و تا 180درجه دچار دگرگونی شده است و در بعضی از موارد به ضد خود یعنی ذلّت تبدیل شده است. متأسفانه عمده منبع مطالعاتی مبلغان و مداحان حسینی را كه بیشتر آنها هدفی جز رضای خداوند و تعظیم شعائر اسلامی و شیعی ندارند، همین منابع متأخر و غیر معتبر تشكیل داده و از این رو در مجالس با شكوه و پرشور حسینی كه بیشتر شركت كنندگان آن را جوانان شیعی غیرتمند و پرشور تشكیل می‏دهند و طبیعتاً كمترین توقع آنها شنیدن مطالبی درباره مظهریت حسین(ع) برای غیرت و عزت الهی است كمترین موضوعی كه درباره آن سخن گفته می‌شود، همین غیرت و عزت حسینی است. علّت این امر آن است كه با بیرون كشیده شدن حسین(ع) از میان كتب تاریخی و راه یافتن او به محافل مردمی از دیرباز و به ویژه در قرون متأخّر، به جای آنكه مبلغان نهضت حسینی سعی در بالا بردن سطح آگاهی مردم برای شناخت ابعاد مختلف این نهضت نمایند، همّ و تلاش خود را بر تحریك احساسات و عواطف آنها نهاده و گریه را اصل اصیل و هدف والا در مجالس حسینی به شمار آورده و برای رسیدن به آن، خود را مجاز به نقل از هر منبع دیدند و بدین ترتیب به جای آنكه عزت حسینی محور مجالس قرار گیرد، اصل رقّت میاندار معركه شد كه برای رسیدن به آن در بسیاری از موارد چاره‌‏ای جز عبور از ذلّت ندیدند. بدین‏ گونه كه برای رسیدن به رقیق كردن قلوب مردمان و گریاندن آنها مطالبی را نقل كنند كه مضمونی جز ارائه چهره‌‏ای ذلیلانه از امام حسین(ع)، عاشورا، اسرای كربلا و اهل بیت عصمت(ع) ندارد.

به عنوان مثال، مطالعه منابع معتبر ما را به این نتیجه می‏رساند كه مسأله عطش و تشنگی كربلاییان كمترین نقش را در عاشورا در رفتار آن بزرگواران عزیز ایفا كرده است، در حالی‏كه این مسأله در اینگونه مجالس تمامی ابعاد این نهضت را تحت ‏الشعاع قرار داده و حتی باعث لوث شدن این نهضت شده است. زیرا در این گونه مجالس حسین(ع)آن مظهر عزت را مشاهده می‏كنیم كه تا آخرین لحظات حیات و حتی در زیر شمشیر شمر از عطش خود می‏نالد و از قاتل خود می‏خواهد كه لااقل او را سیراب نموده و سپس به شهادت برساند و قاتل با درخواست امام(ع) او را به مسخره می‏گیرد و می‏گوید: صبر كن تا پدرت از حوض كوثر تو را سیراب كند.[88]

گاهی فرزند كوچك و شیر خواره‌‏اش را در مقابل لشكر دشمن آورده، و از آن اراذل برای او درخواست آب می‌‏نماید[89] و گاهی از میانه میدان فریاد فرزند بزرگش را می‏شنود كه در بحبوحه نبرد از تشنگی می‏نالد و از همانجا از پدر درخواست آب می‏كند و پدر را به گریه‏ می‏ اندازد.[90]

و گاهی از درون خیمه‌‏ها فریاد العطش پرده نشینان حسینی را به آسمان می‏رسانند[91] و هنگامی كه قبری برای آن حضرت(ع) توسط فرزندش امام سجاد(ع) تعبیه می‏كنند، از زبان فرزند این پدر بزرگوار و عزیز را كه از همه چیز خود در راه خدایش گذشت، این چنین معرفی می‏كنند كه او بر روی قبر برای شناساندن پدرش چنین نوشت: «هذا قبر الحسین(ع) الذی قتلوه عطشانا»[92].

سپس همگام با محوریت عطش و در راستای آن به سراغ الفاظی رفتند كه هر چه بیشتر اشك مردمان را در آورد، الفاظ و واژه هایی كه در منابع معتبر كمتر می‏توان از آنها ردپایی پیدا كرد كه از این دست، می‏توان واژه‌‏هایی چون غریب، محروم، مغموم را مثال زد و كار را به جایی می‏رسانند كه در مكالمه رأس شریف امام حسین(ع) با راهب دیرانی پس از شهادتش این سخنان را برای زبان آن رأس جعل می‏كنند كه در هنگام معرفی خود فرمود: «انا المظلوم»، انا المهموم، انا المغموم…انا الذی من الماء مُنِعْتُ، انا الذی من الاهل و الاوطان بعدت….انا عطشان كربلا، انا ظمآن كربلا، انا وحید كربلا، انا سلیب كربلا، انا الذی خذلونی الكفرة بارض كربلا»[93].

دراین میدان كمتر دانشمندی همانند میرزا حسین نوری در لؤلؤ و مرجان و شهید مطهری در تحریفات عاشورا را می‏یابیم كه از انگ و تهمت نهراسیده و صریحاً به بیان مجالس مطلوب حسینی(ع) و فاصله آن با مجالس موجود بپردازند كه البته همین‏ ها نیز هزینه سنگینی را برای گفته ‏های خود متحمل شدند تا جایی‏ كه در بعضی از نقاط تا مرز تكفیر این بزرگان پیش رفتند و حتی بعضی از دانشمندان شیعه را وادار می‏سازد تا در نقد سخنان روشنگرانه آنان و به قصد دفاع از حسین(ع) اقدام به نوشتن نمایند.[94]

و همین مسایل است كه تلاش آن بزرگواران روشنگر را ابتر گذاشته و كمتر كسی جرأت گام زدن در آن راه را می‌‏نماید.

نكته‌‏ای كه در اینجا معمولاً مورد غفلت قرار می‏گیرد آن است كه حدیث سازی برای تحریك عواطف و احساسات گرچه ممكن است در كوتاه مدت مجالس را پرشور نماید، اما در دراز مدّت و با مطرح شدن سؤال و پرسش برای قشر آگاه جامعه و نیافتن انتظارات این قشر از اینگونه مجالس و بیشتر شدن پرسش‌‏ها و شبهاتش پیرامون نهضت حسینی(ع) در این گونه محافل، موجبات دلسردی آنها را فراهم آورده و گرچه ممكن است به جهت عظمت امام(ع) باز هم در این مجالس شركت نمایند، اما شركت آنان تنها صوری بوده و نه به قصد شناخت صورت می‏گیرد. علاوه بر آنكه راه یافتن اینگونه احادیث از زبان ذاكرین و واعظین در مكتوبات و عرضه آنها بر جهانیان، موجبات وهن شیعه، تشیع و امام حسین(ع) را در اذهان آنان فراهم می‌‏آورد و در دراز مدت موجبات بدبینی به كلّ منابع مكتوب شیعه را باعث می‌شود. زیرا حدیث سازان به خیال خود و به قصد خدمت نا آگاهانه و به علت عدم احاطه بر جوانب مختلف سیره امام(ع) بسیاری از اصول و مبانی را نادیده گرفته و چهره‌‏ای مخدوش از امام(ع) ارائه می‏كنند و خود را مصداق كامل ضرب ‏المثل فارسی «كور كردن چشم برای سرمه كشیدن آن» می‏سازند. و كار را تا آنجا می‏رسانند كه موجبات معرفی شدن شیعه به عنوان «بیت كذب» را فراهم می‏سازند.[95]

تلاش ما در بخش‏‌های پیشین مقاله بر آن بود كه با اثبات اصل عزت در نهضت حسینی از آغاز تا پس از شهادت و ارائه نمونه‏‌های فراوانی از آن، آن را به عنوان یك اصل قطعی و نكارناپذیر در سیره آن بزرگوار به حساب آورده و از آن به عنوان مقیاس و ملاكی برای شناخت روایات و گزارش‌‏های دروغین از راستین بهره ‏گیریم و به اصطلاح به نقد محتوایی اینگونه روایات بپردازیم.

به اعتقاد ما این اصل در نهضت حسینی می‏تواند در ردیف اصول كلامی شیعه همانند عصمت پیامبر(ص) و امام(ع) قرار گیرد كه دانشمندان با مسلّم گرفتن آن به نقد محتوایی روایات مخالف با آن همچون روایات سهو نبی(ص) و امام(ع) پرداخته و انتساب آنها را به امام(ع) ردّ می‏نمایند، هر چند از نظر سندی در درجه بالایی از صحّت و اتقان باشد كه خوشبختانه با بررسی سندی همه روایات این چنینی در می‏یابیم كه همه آنها روایاتی بدون سند معتبر و مستند می‏باشند و بسیاری از آنان از هفت قرن پس از واقعه تا زمان معاصر ساخته شده ‏اند.

حال در اینجا به عنوان مثال به برخی از گزارش‌‏های مخالف با عزت پرداخته و آنها را نقد می‏نماییم:

الف. پیشنهادات ذلیلانه امام حسین(ع)

در برخی از گزارش‌‏ها چنین آمده كه امام حسین(ع) پس از مذاكره با عمر بن سعد سه پیشنهاد مطرح كرد. اوّل آنكه اجازه دهند، امام(ع) به مبدأ خود برگردد و دوم آنكه به شام رفته، دست در دست یزید گذاشته تا خود هر چه صلاح می‏داند، انجام دهد. و سوم آنكه اجازه دهند امام(ع) به یكی از مرزهای مملكت اسلامی رفته و در آنجا همانند یك مسلمان عادی زندگی كند.[96]

از نقل ابو مخنف چنین استفاده می‌شود كه این گزارش میان محدّثان قرن دوم مشهور بوده است، اما خود وی بلافاصله پس از نقل این گزارش از قول یكی دیگر از محدثان به نام عبدالرحمن بن جندب چنین نقل می‏كند كه عقبة بن سمعان، غلام رباب، همسر امام حسین(ع) كه یكی از معدود بازماندگان عاشورا و ناقلان گزارش‌‏های كربلاست، به من چنین‏ گفت كه:

«من با حسین(ع) در طی مسیر مدینه به مكه و مكه به عراق همراه بودم و نه در این دو شهر و نه در مسیر تا هنگام شهادت از او جدا نگشتم و هر آنچه با دیگران سخن گفت، شنیدم. به خداوند سوگند كه آنچه در میان مردم مشهور است كه امام(ع) پیشنهاد قرار دادن دست در دست یزید و یا فرستاده شدن به مرزی از مرزها و مسلمانان را كرده، دروغ است، تنها سخنی كه امام(ع) در این‏ باره گفت، آن بود كه: بگذارید تا من در این سرزمین وسیع و گسترده سیر كنم تا ببینیم سرنوشت مردم به كجا می ‏انجامد.»[97]

ناگفته پیدا است كه گزارش اوّل با سیره امام حسین(ع)، كلمات او، و هدف او از قیام ناسازگار است. و مواردی كه در بخش قبل آورده شد، چه قبل از ملاقات با عمر بن سعد و چه بعد از آن، دلالت بر نادرستی روایت اوّل دارد. و احتمال ساختگی بودن به وسیله بنی امیه و انداختن آن در میان محدثان و مورخان اهل سنّت در قرن دوم فراوان است.

احتمال دیگر درباره علت شهرت این روایت آن است كه عمر بن سعد بعد از ملاقات با امام حسین(ع)، برای آنكه به خیال خود كار را به مصالحه بكشاند و دست در خون حسین(ع) نیالاید و حكومت ری را نیز از دست ندهد، از پیش خود چنین پیشنهاداتی را از زبان امام حسین(ع) مطرح كرد، و بعدها مورخان باور كرده ‏اند كه این پیشنهادات از جانب امام حسین(ع) مطرح شده است. شاهد این احتمال روایت بعدی ابو مخنف است كه می‏گوید: حسین(ع) و عمر بن سعد سه یا چهار بار با هم ملاقات كردند و پس از آن عمر در نامه‌‏ای خطاب به عبیدالله بن زیاد چنین نگاشت:

«اما بعد! خداوند آتش جنگ را خاموش كرد، وحدت میان مسلمانان را برقرار ساخت و كار امت اسلام را رو به صلاح گذاشت. این حسین است كه به من پیشنهاد داده كه یا به مبدأ خود بازگردد و یا او را به هر مرزی كه خواستیم بفرستیم تا مانند یك مسلمان عادی در آنجا زندگی كند و یا آنكه به نزد امیرالمؤمنین یزید رفته و دست در دست او گذارد و او آنچه صلاح می‏داند، انجام دهد. و در این پیشنهادات خشنودی شما و صلاح امّت می‌‏باشد.»

گویی ابن زیاد با خواندن نامه كاملاً باورش نشد كه امام(ع) چنین پیشنهاداتی را داده باشد و بیشتر احتمال داد كه عمر برای خیر خواهی خود چنین مواردی را مطرح كرده است.از این رو گفت: این نامه مردی خیرخواه برای امیر خود و مهربان و دلسوز برای قومش می‌‏باشد.[98]

خوشبختانه این گزارش با این كیفیت در منابع شیعی جای خود را باز نكرد. اما گزارشی شبیه آن و حتی كمی مسخره ‏تر در این منابع نقل شده كه علاوه بر عدم امكان عادی آن، بیشتر عزت حسینی را زیر سؤال می‏برد و آن اینكه:

«به نقل از شاهدان واقعه چنین نقل شده كه امام حسین(ع) در روز عاشورا و پس از آنكه همه اصحاب و اهل بیت(ع) خود را از دست داده به سمت عمر بن سعد رفته و از او خواهش می‏كند كه یكی از این سه كار را از من بپذیری: اوّل آنكه مرا رها كن تا به مدینه حرم جدم رسول خدا (ص) باز گردم. عمر بن سعد (متكبرانه) جواب داد: چنین چیزی برای من امكان ندارد. امام(ع) خواسته دوم را چنین مطرح كرد: «اسقونی شربة من الماء فقد نشفت كبدی من الظماء؛ جرعه‌‏ای آب به من بنوشانید كه جگرم از تشنگی خشك شده است. عمر جواب داد: این هم امكان ندارد. و امام(ع) خواسته سوم خود را این چنین مطرح كرد: پس اگر تصمیم گرفته ‏اید كه قطعاً مرا بكشید، یكی یكی به جنگ من بیایید. و عمر این خواسته سوم را قبول كرد.[99]
كهن‏‌ترین نوشته‌‏ای كه این گزارش در آن دیده شده است، كتاب المنتخب طریحی (متوفی 1085ق) است كه بعدها كتب دیگری همچون اسرار الشهادات دربندی (1285ق) آن را از او نقل كرده و نقل‏‌های مختلف دیگر را نیز ضمیمه نموده ‏اند.

از كتاب «المنتخب» چنین بر می‌‏آید كه مؤلف آن، روضه‏‌ها و سخنرانی ‏های خود را در آن‏ به گونه مجلس مجلس آورده است، بدون آنكه توجهی به اعتبار یا عدم اعتبار منقولات ‏داشته باشد و نیز بدون آنكه برای نوشته‏‌های خود منبعی را ذكر نماید. چنانچه در همین مورد این روایت را مستقیماً از شاهدان واقعه نقل كرده است كه بیش از ده قرن با آنها فاصله زمانی دارد.[100]
این كتاب به علت سبك خاص خود كه همراه با اشعار سوزناك و روایات و گزارش‌‏های رقت ‏انگیز و گریه آور بود به خوبی جای خود را در میان روضه خوانان و واعظان باز كرده و به عنوان یكی از منابع معتبر در آمد، چنانچه فاضل دربندی آن فقیه بزرگ نیز در كتاب اسرار الشهادات خود در بسیاری از موارد، گزارش‌‏های عجیب و غریب را از آن نقل می‏كند. و دیگران نیز این دو منبع را معتبر حساب كرده و به نقل آن می‏پردازند.

تعجب آور است كه برخی عالمان بزرگوار شیعی چگونه راضی می‏شوند این گونه روایات ذلت بار را در كتب خود نقل كنند و حسین(ع) مظهر عزت را تا آنجا به زیر می‏كشند كه حاضر می‌شود برای حفظ جان خود و یا رفع تشنگی‌‏اش، پس از آنكه همه اصحاب و خاندانش در راه او و هدفش جان خود را از دست داده ‏اند، ذلیلانه به سمت عمر بن سعد رفته و این خواسته‏‌های ننگین را مطرح نماید و در نقطه مقابل عمر بن سعد با تكبر و تبختر دو خواسته اوّل و دوم را رد نموده و سپس منت نهاده و خواسته سوّمش را كه دلالت بر جوانمردی! آن جانی دارد بپذیرد.

آری این هم از همان دست روایات ساختگی است كه خواسته است عطش را محور همه وقایع عاشورا قرار داده و در راه گرفتن اشكی از مستمع خود امام خود را از اوج عزت به پایین آورد.

ب. درخواست آب در آخرین لحظه زندگی

گزارش سوزناك‌‏تر از گزارش قبلی كه اشك را از سنگ در می‌‏آورد آن است كه: هنگامی‏ كه شمر برای بریدن سر امام(ع) بر روی سینه آن حضرت(ع) می‏نشیند امام(ع) با او به گفتگو می‏پردازد و سعی دارد تا او را از كشتن خود منصرف كند و وقتی موفق نمی‌شود،خطاب به او می‏گوید: «اذا كان لابد من قتلی فاسقنی شربة من الماء»؛ اگر حتماً می‏خواهی مرا بكشی، پس جرعه‌‏ای آب به من بنوشان».

شمر قاطعانه جواب می‏دهد: هرگز! هرگز! به خداوند سوگند تو آب را نخواهی چشید تا مرگ را بچشی. و آنگاه با مسخرگی ادامه می‏دهد: ای پسر ابی تراب! آیا تو نیستی كه گمان می‏كنی پدرت ساقی حوض كوثر است و هر كه را دوست داشته باشد از آب سیراب می‏كند، پس صبر كن تا پدرت به تو آب بنوشاند!

پس از آن شمر شروع به قطع یكایك اعضای بدن امام(ع) می‏كند، و هر عضوی را كه قطع می‏كند. امام(ع) فریاد می‏كشد و ناله می‏كند. و در همان هنگام اشعاری می ‏سراید و در آنها از شمر می‏خواهد كه «بعد از قتل او به فرزند علیلش رحم كند.»[101]

نویسنده این روایت را از مقتل غیر معتبر ابی مخنف[102] و نه مقتلی كه بر اساس روایات طبری از ابی مخنف تهیه شده[103] نقل می‏كند كه عدم اعتبار آن در میان همه دانشمندان شیعه معروف است اما متأسفانه به علّت اشتمال آن بر بعضی از گزارش‌‏های رقت آور موجب اقبال بسیاری از مرثیه خوانان به آن شده و تا زمانی نزدیك به زمان معاصر فراوان مورد استفاده آنها قرار می‏گرفت.
از نظر محتوایی ناگفته پیداست كه حسین عزیزی كه طبق نقل روایات معتبر كه به بخشی از آنها اشاره شد، در آخرین لحظات خود تنها رو به منشأ عزّتش یعنی خداوند كرده و با او به ‏مناجات می‏پردازد، هرگز راضی نمی‌شود تا آن حدّ خود را پایین آورده كه رو به مخلوق‏ پستی زده و از او درخواست آب نماید و با عبارت توهین ‏آمیز «علیل» از فرزندش یادكند. و نتواند بر ضربه شمشیر صبر كرده و مانند كودكان در هنگام سختی، بزرگترهایش را صدا بزند.
به راستی چگونه شیعه عزتمند حسین(ع) راضی به بر زبان راندن چنین سخنانی ‏می‌شود؟

ج. شكایت از كشته شدن

در گزارش امام(ع) را در آخرین لحظات حیات خود چنان ترسیم كرده كه رفتگانش را به مدد می‏طلبد و از عطش و كم یاوری می‏نالد و از كشته شدنش گلایه می‏كند. كاری كه هیچ عزیزی آن هم در مقابل آن دشمنان كینه توز انجام نمی‏دهد. عباراتی را كه به آن حضرت در این لحظات نسبت داده ‏اند، چنین است:

«واجداه! وامحمداه! وا اباالقاسماه! وا ابتاه! واعلیاه! واحسناه! واجعفراه واحمزتاه! واعقیلاه! واعباساه! واغربتاه! واعطشاه! وا غوثاه!واقلة ناصراه! أاقتل مظلوماً و جدی محمد المصطفی و اذبح عطشاناً و ابی علی المرتضی و اترك مهتوكاً وامّی فاطمة الزهراء…»[104]

جالب است كه در این روایت كه از مقتل غیر معتبر ابومخنف نقل شده، امام(ع) عقیل را كه ذلیلانه برادرش علی(ع) را ترك كرده و از معاویه درخواست كمك كرده در كنار شجاعان و حماسه سازانی همچون جعفر بن ابی طالب و حمزه قرار می‏دهد. به راستی كدام شجاع عرب و غیر عرب دیده شده است كه در لحظات آخرین زندگانی خود جد و پدر و برادر و عمو و مادر را فریاد كند و مصیبت خود را به رخ آنها بكشد و از كشته شدن بنالد.»

د. مرا نكشید!

گزارش، امام حسین(ع) را در روز عاشورا در مقابل لشكر كوفه می ‏ایستاند و خواهش امام(ع) را مبنی بر درخواست نكشتن خود مطرح می‏كند: «اتقواالله ربكم و لا تقتلونی فانه لا یحلّ لكم قتلی و لا انتهاك حرمتی فانی ابن بنت نبیكم ‏وجدتی خدیجة زوجة نبیكم و لعله قد بلغكم قول نبیّكم الحسن و الحسین سید اشباب اهل الجنّه»[105]

مرحوم مجلسی این روایت را با این الفاظ از شخصی به نام محمد بن ابی طالب كه در اعتبار نوشته هایش بحث فراوانی است نقل می‏كند كه با عزت حسینی منافات كامل دارد.

بله اگر به جای لا تقتلونی، لا تقاتلونی(با من نجنگید) بود، روایت پذیرفتنی‌‏تر می‏شد. هم‏چنین نقل شیخ مفید كه به جای این عبارت منافی عزت، عبارت زیر را آورده قابل پذیرش است: «فانظروا هل یصلح لكم قتلی و انتهاك حرمتی؟»[106]بنگرید! آیا كشتن من و هتك حرمتم برای شما روا و مشروع است؟

ه . ما را برگردان!

گفته شد كه عزّت خاندان حسینی(ع) ریشه در عزت آن بزرگوار دارد و آنها چه در زمان حیات امام(ع) و چه بعد از شهادت آن بزرگوار حافظ این عزت بودند. بنابراین گزارش‌‏هایی را كه نشانگر نوعی ذلت در آنهاست باید با این اصل اصیل سنجید و آن را رد كرد.

به عنوان مثال، در بعضی از نوشته‌‏ها چنین آمده كه: در هنگامی كه امام حسین(ع) به اطراف خود نگاه كرد و هفتاد و دو كشته از اصحاب و خاندانش را بر روی زمین دید اندوهناك شده و به طرف خیمه‌‏ها رفت و با خواهران و دختران خود وداع كرد. در همین هنگام سكینه دختر امام(ع) صدا زد: پدر تسلیم مرگ شده ‏ای؟ پدر جواب داد: چگونه تسلیم مرگ نشود كسی كه یار و یاوری ندارد.

و در اینجا سكینه از پدر چنین تقاضا كرد: «یا ابتاه ردنا الی حرم جدّنا» ای پدر ما را به حرم پدربزرگمان رسول خدا(ص) بازگردان پدر جواب داد: «لو ترك القطا لنام» یعنی اگر قطا مرغی سنگ‏خوار» به خود واگذاشته می‏شد، می‏خوابید.[107]

اصل این گزارش در كتاب منتخب طریحی آمده است كه آن ‏را همانند دیگر گزارش‌‏های خود بدون هیچگونه سندی نقل كرده است.

و منبع علامه مجلسی «بعض الكتب» است كه احتمالاً منظور همین كتاب منتخب می‌‏باشد.[108] و كتاب‏‌های دیگر همچون اكسیر العبادات آن را مستقیماً از منتخب نقل‏ كرده‏ اند.[109]

در گزارش چنین آمده كه امام(ع) پس از شهادت همه یارانش به قصد وداع به خیمه‏ های حرم آمد و در آنجا زینب (س) پس از آنكه فهمید برادرش تسلیم مرگ شده از او چنین درخواست كرد: «یا اخی! ردّنا الی حرم جدنا» ای برادرم ما را به حرم جدّمان بازگردان.

و امام(ع) چنین جواب داد: «هرگز امكان ندارد و اگر من به خود واگذاشته می‏شدم خود را در این مهلكه نمی ‏انداختم و شما به زودی همانند بردگان در جلوی سوارگان كشانده می‏شوید و بدترین عذاب را متحمل خواهید شد.»
زینب(س) با شنیدن این سخنان گریه كرده و فریاد كشید: «وا وحدتاه! واقلة ناصراه! واسوء منقلباه! وا شؤم صباحاه!» و آنگاه پیراهن خود را درید و موهای خود را پریشان كرد و به سر و صورت خود زد. امام(ع) كه چنین دید به او فرمود: دختر مرتضی! آرام باش كه گریه‏‌های طولانی خواهی داشت.»[110]

چنانچه می‏بینید در این گزارش بدون سند علاوه بر آنكه عزت زینب(س) زیر سؤال می‏رود، هدف امام(ع) نیز در معرض سؤال قرار می‏گیرد، زیرا امامی كه آگاهانه و برای احیای امر به معروف و نهی از منكر و نرفتن زیر بار ظلم و ستم و بیعت یزید این مسیر را طی كرده گویی در آخرین لحظات پشیمان شده و می‏گوید: اگر كاری با من نداشتند خود را در این مهلكه نمی ‏انداختم (لو تركت ما القیت نفسی فی المهلكة) و در اینجاست كه گزارش همه حركت امام را به زیر سؤال برده و از آن با عنوان مهلكه تعبیر می‏كند؛ تعبیری كه در هیچ گزارش معتبری از قول امام(ع) نقل نشده است.

لازم به یادآوری است كه غیر از شب عاشورا و هنگام شنیدن اشعار كه زینب (س) نتوانست خود را كنترل كند و اشك از چشمانش سرازیر شد و امام(ع) او را سفارش به ‏صبركرد،[111] دیگر هیچ بی تابی از آن بزرگوار تا لحظه شهادت امام(ع) در منابع معتبر گزارش نشده است.

و. جرعه آبی به طفل شیر خواره‌‏ام دهید

در گزارش شهادت طفل شیرخوار امام حسین(ع) نیز آمیزه‏ای از ذلّت دیده می‌شود و آن اینكه آن را اینگونه نقل می‏كنند كه امام حسین(ع) در لحظات پایانی نبرد به نزد خیمه‌‏ها رفت ‏و در آن هنگام زینب طفل شیرخوار امام(ع) را به او داد، و گفت: ای برادرم حسین! این‏ فرزند تو سه روز است كه آب نچشیده، برای او از این مردمان جرعه آبی درخواست كن. امام(ع) طفل را به روی دست گرفته و به نزد لشكر دشمن آمده و تقاضای خود را این چنین مطرح كرد: «ای قوم! شما شیعیان و اهل بیت مرا كشتید و تنها این طفل كه از تشنگی جگرش گُر گرفته است، باقی مانده پس جرعه‌‏ای آب به او بنوشانید.[112]

اصل این روایت در مقتل منسوب به ابومخنف می‌‏باشد كه ملا فاضل دربندی به اشتباه آن را به سید بن طاووس در لهوف نسبت داده است.[113]

در حالی‏ كه سیّد در هنگام نقل شهادت طفل شیرخوار هیچ اشاره‌‏ای به درخواست امام(ع) یا زینب (س) ننموده است. او این روایت را این چنین نقل می‏كند: «..فتقدّم الی باب الخیمة و قال لزینب: ناولینی ولدی الصغیر حتی اودّعه فاخذه و اومأ الیه لیقبّله فرماه حرملة بن الكاهل الاسدی (لع) بسهم فوقع فی نحره فذبحه»؛ حسین به در خیمه آمد و به زینب فرمود: فرزند كوچكم را بده تا با او وداع كنم. آنگاه طفل را روی دست گرفت و خواست او را ببوسد كه ناگاه حرمله بن كاهل اسدی او را هدف تیر قرار داد و آن تیر در حلق كودك نشست و او را كشت.[114]

و شبیه همین نقل در ارشاد شیخ مفید[115] و مقتل ابی‏مخنف[116] آمده است. اما این مقدار چون در نظر بعضی رقت كافی را برای اشك ستاندن نداشت، شروع به جعل‏ گزارش‌‏هایی در شاخ و برگ دادن به آن نمودند. گاهی از قول امام(ع) چنین نقل كردند كه فرمود:«یا قوم! ان لم ترحمونی فارحموا هذا الطفل»[117]؛ ای مردمان! اگر به من رحم نمی‏كنید به این طفل رحم كنید.

و یا چنین گزارش كردند: «یا قوم! لقد جفّ اللبن فی ثدی امه»؛[118]ای مردمان! شیر در پستان مادرش خشكیده است.

و گاهی پس از شهادت طفل، زینب و دیگر زنان و دختران حرم را با وضعی آشفته و سربرهنه و بر سرزنان به میدان كشیدند و چنان حالتی را ترسیم كردند كه چاره‌‏ای ندیدند كه امام(ع) را برای پوشانیدن سر برهنه زینب(س) به صحنه بكشند.[119]

چنانچه دیدیم همه این گزارش‌‏های شاخ و برگی بدون سند می‌‏باشد. حال بر فرض صحّت سند آیا از امام عزیز و اهل بیت عزیزش چنین صحنه هایی رواست؟

آیا امام(ع) برای به رحم آوردن این قوم پست، سخن از خشك شدن پستان همسرش به میان می‌‏آورد؟! و آیا رواست كه چنین بی تابی را به زینب و دیگر زنان حرم نسبت دهیم؟

 

ز. یاران بی وفا:

چنانچه اشاره شد هنگام شنیدن خبر شهادت مسلم بن عقیل كه امام(ع) از همراهان خود خواست تا هر كس آمادگی شهادت ندارد، جدا شود، تعدادی از همراهان امام(ع) جدا شدند و آنانكه ماندند تا پایان پایداری كردند. زیرا هدفی والاتر از اهداف مادی داشتند و عزت حسینی آنها را نیز تحت تأثیر قرار داده و عزیزانه آن وجود عزیز را همچون پروانه در برگرفتند.

طبق روایاتی كه در بخش‌‏های پیشین نقل كردیم، امام(ع) در شب عاشورا اصحاب خود را بهترین و باوفاترین اصحاب معرفی می‏كند و اصحاب همچون مسلم بن عوسجه، حبیب بن مظاهر و زهیر بن قین با سخنان خود در شب عاشورا و با فداكاری در روز عاشورا به خوبی این سخن امام(ع) را به اثبات می‏رسانند،[120] اما دراین میان گزارش هایی جفاآمیز در حق اصحاب نقل شده كه به یكی از آنها می‏پردازیم:

«جناب سكینه نقل می‏كند كه بعد از آنكه پدرم در شب عاشورا از اصحاب خواست تا او را ترك کنند محزون دیدم، من آنها را نفرین كردم. وقتی عمه‌‏ام ام ‏كلثوم این خبر را شنید، فریاد كشید: واجداه! واعلیاة! وا حسناه! وا حسیناه! واقلة ناصراه! (خدایا) نمی‏دانم چگونه از دست دشمنان خلاص شویم، و وقتی پدرم حسین(ع) را دید از او خواست كه آنها را به حرم جدشان بازگرداند.»[121]
این روایت را بدین‏ گونه فاضل دربندی از كتابی مجعول و ناشناخته و غیر معتمد به نام نورالعیون نقل می‏كند، بدون آنكه سلسله سندی برای آن بیاورد. هم‏چنین روایت تا حدی شبیه به این روایت از تفسیر منسوب به امام حسن عسكری (ع) نقل می‏كند.[122] كه در صحت انتساب آن تفسیر به امام (ع) و اعتبار آن سخن فراوان است.
و اینها همه در حالی است كه خود قبل از این روایت، روایات دیگری را از كتب دانشمندان شناخته شده همچون ارشاد شیخ مفید، لهوف (ملهوف) و امالی صدوق نقل كرده كه حاكی از كمال عزت و وفاداری اصحاب می‌‏باشد.[123] و سپس بدون آنكه هیچ‏گونه تذكری مبنی بر تناقض این روایت با آن گزارش‌‏ها بدهد، به نقل این روایت می‏پردازد.

ح. آخرین سفارش‏‌های امام حسین(ع) به امام بعد از خود:

در حالی كه معمولاً طبق عقائد شیعه امام پیشین در آخرین سفارش‌‏های خود به امام بعدی، ودائع و اسرار امامت را برای او بازگو می‏كند، اما در بعضی از كتب ضعیف آخرین سفارش‌‏های امام(ع) به گونه‌‏ای نقل شده كه گویی امام(ع) را انسانی عادی و حتی كمتر از آن فرض كرده كه الفاظی همچون ذلّت را به خاندان خود نسبت داده و در آخرین كلام خود از شیعیانش می‏خواهد كه برای او كه غریب از دنیا رفته، ندبه كنند. متن یكی از این گزارش‌‏های ساختگی چنین است:

«یا ولدی….انت خلیفتی علی هؤلاء العیال و الاطفال فانهم غرباء – خذلون قد شملتهم الذلة و الیتم و شماتة الاعداء و نوائب الزمان اسكتهم اذا صرخوا و آنسهم اذا استوحشوا و سل خواطرهم بلین الكلام…یا ولدی بلغ شیعتی عنی السلام فقل لهم ان ابی مات غریباً فاندبوه و مضی شهیداً فابكوه»[124]؛

ای فرزندم! تو جانشین من در میان این زنان و كودكان هستی و بدان كه آنان غریبان و خوارشدگان هستند كه ذلّت، یتیمی سرزنش دشمنان و مصیبت‌‏های دوران آنها را فرا گرفته ‏است. هنگامی كه فریاد كشیدند، آنان را آرام ساز و هنگامی كه دچار وحشت شدند مونس آنها باش و به آنها با زبانی نرم و شیرین تسلیت و دلداری بده… ای فرزندم سلام مرا به شیعیان من برسان و به آنها بگو پدرم غریب از دنیا رفت پس برای او ندبه كنید و شهید شد پس برای او بگریید.

چنانچه گفته ‏شد اینگونه روایات از كتب ضعیف بدون هیچ استنادی و تنها به منظور گریاندن نقل شده و با عقاید كلامی شیعه و عزت ‏حسینی(ع) و خاندانش در تناقض است.

ولی چه كنیم كه هدف تنها گریه است و هر چه رقّت‏ آمیزتر كردن صحنه‌‏های عاشورا، هر چند ذلت امام(ع) و اطرافیانش را در برداشته باشد؟!!! و این رویه جعل گزارش از صحنه‌‏های كربلا همچنان به كار خود ادامه می‏دهد و هر سال و پس از آنكه گزارش‌‏های پیشین دیگر خاصیت گریه ‏آوری خود را از دست داده، گزارش‌‏های رقت آورتر و ذلت ‏آمیزتری ساخته می‌شود و سكوت دانشمندان و فرهیختگان و گاه تشویق آنها كه بخشی از آن ریشه در عدم مطالعه تاریخ اسلام دارد، بر سرعت این رفتار هر چه بیشتر می‏افزاید.

 

[1]. معجم مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانی، تحقیق ندیم مرعشلی، بیروت، دارالكتاب العربی،ص‏344

[2]. همان

[3]. لسان العرب، ابن منظور، تحقیق علی شیری، چاپ اوّل، بیروت، 1408ق، ج‏9، ص‏185

[4]. همان

[5]. مانند موارد فراوانی كه به همراه صفات حكیم، حمید، رحیم، وهاب، غفار، علیم، قویّ، جبّار، مقتدر برای خداوند به كار رفته است. (رجوع شود به: المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الكریم، واژه عزیز)

[6]. سوره ص،آیه 2

[7]. سوره بقره، آیه 206

[8]. سوره نساء آیه 139 و مشابه آن «فلله العزة جمیعاً» سوره فاطر آیه 10

[9]. سوره منافقون، آیه 8

[10]. دخان آیه 49.

[11]. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، خطبه 65، بند 2

[12]. منتخب میزان الحكمة، محمد ری شهری، تلخیص سید حمید حسینی، چاپ اوّل، قم، دارالحدیث، 1422ق، ص‏346 به نقل از بحارالانوار، ج‏78، ص‏10، حدیث 67

[13]. همان، به نقل از الخصال، ص‏420

[14]. همان، به نقل از الخصال، ص‏222

[15]. نهج البلاغه، حكمت شماره 371

[16]. نهج‏البلاغه، حكمت 113

[17]. منتخب میزان الحكمة، ص‏346. به نقل از الكافی، ج‏2، ص‏149، ح‏6

[18]. همان، به نقل از بحارالانوار، ج‏78، ص‏53، ح‏90

[19]. بحارالانوار، ج‏36، ص‏384: سئل الحسین(ع):…فما عزالمرء قال استغناؤه عن الناس

[20]. كافی، محمد بن یعقوب كلینی، تصحیح و تعلیق علی اكبر غفاری، تهران دارالكتب الاسلامیه، ج‏5، ص‏63، حدیث 1 و مشابه آن ص‏64، ح‏6

[21]. موسوعة كلمات الامام الحسین(ع)، معهد تحقیقات باقرالعلوم، چاپ اوّل، قم، دارالمعروف، 1373، ص‏797

[22]. همان، ص‏798

[23]. همان، ص 799

[24]. همان، ص‏831 به نقل از دیوان الامام الحسین(ع)، ص‏137

[25]. همان، ص‏830

[26]. بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، تهران، المكتبة الاسلامیة، ج‏44، ص‏192

[27]. همان

[28]. موسوعة كلمات الامام الحسین(ع)، ص‏360 به نقل از احقاق الحق، ج‏11، ص‏601

[29]. همان

[30]. بحارالانوار، ج‏45، ص‏54

[31]. كتاب الفتوح، ابومحمد احمد بن اعثم كوفی، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، ج‏5، ص‏12 و 13

[32]. همان، ص‏14

[33]. همان

[34]. نهج البلاغه، نامه 17، بند 4

[35]. همان، نامه 28، بند 4

[36]. الفتوح، ج‏5، ص‏17

[37]. همان، ص‏21

[38]. همان، ص‏22

[39]. لهوف، سید بن طاووس، ترجمه عقیقی بخشایشی، چاپ پنجم، قم، دفتر نشر نوید اسلام، 1378، ص‏80

[40]. موسوعة كلمات الامام الحسین(ع)، ص‏336 به نقل از تذكرة الخواص، ص‏217

[41]. وقعة الطف، لوط بن یحیی ازدی معروف به ابی مخنف، تحقیق محمد هادی یوسفی غزوی، قم، چاپ سوم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1417ق، ص‏166

[42]. ینابیع المودة، سلیمان بن ابراهیم قندوزی حنفی، مقدمه سید محمد مهدی سید حسن خرسان، چاپ هفتم، نجف، المكتبة الحیدریه، 1384ق، ص‏406

[43]. لهوف، ص‏94

[44]. الارشاد، شیخ مفید، با ترجمه و شرح فارسی شیخ محمد باقر ساعدی خراسانی، تصحیح محمد باقر بهبودی، تهران، انتشارات اسلامیه، 1380، ص‏426

[45]. الفتوح، ج‏5، ص‏78

[46]. همان، ص‏79، وقعة الطف، ص‏173

[47]. وقعة الطف، ص‏175

[48]. موسوعة كلمات الامام الحسین(ع)، ص‏382، به نقل از اخبار الطوال، ص‏253

[49]. وقعة الطف، ص‏197

[50]. همان، ص‏201

[51]. موسوعة كلمات الامام الحسین(ع)، ص‏422

[52]. همان، ص‏497

[53]. الفتوح، ج‏5، ص‏96

[54]. همان

[55]. وقعة الطف، ص‏205، الارشاد، ص‏447

[56]. همان‏ها

[57]. لهوف، ص‏123 و 124

[58]. الارشاد، ص‏450

[59]. لهوف، ص‏126

[60]. موسوعة كلمات الامام‏الحسین(ع)، ص‏497 به نقل از معانی الاخبار، ص‏288

[61]. بحارالانوار، ج‏45، ص‏49

[62]. همان، ص‏47 «كفر القوم و قدما رغبوا…»

[63]. همان، ص‏49

[64]. همان

[65]. لهوف، ص‏144

[66]. لهوف، ص‏145 و 146

[67]. بحارالانوار، ج‏45، ص‏51

[68]. الارشاد، ص‏466

[69]. موسوعة كلمات الامام الحسین(ع)، ص‏510

[70]. وقعه الطف، ص‏165؛ الارشاد، ص‏423

[71]. الفتوح، ج‏5، ص‏71

[72]. وقعة الطف، ص‏190

[73]. وقعة الطف، ص‏197 – 199؛ الفتوح، ج‏5، ص‏94 و 95؛ الارشاد، ص‏442 – 444

[74]. وقعة الطف، ص‏199؛ الارشاد، ص‏442

[75]. وقفة الطف، ص 197، الارشاد، ص 442

[76]. لهوف، ص‏136

[77]. وقعة الطف، ص‏217 و پس از آن؛ الفتوح، ج‏5، ص‏101 و پس از آن، الارشاد، ص‏453

[78]. لهوف، ص‏130

[79]. همان، ص‏136

[80]. وقعة الطف، ص‏201

[81]. همان، ص‏262

[82]. الفتوح، ج‏5، ص‏122

[83]. لهوف، ص‏218

[84]. وقعة الطف، ص‏262 و 263

[85]. همان، ص‏263

[86]. الفتوح، ج‏5، ص‏133

[87]. همان

[88]. اكسیر العبادات فی اسرار الشهادات، شیخ آغابن عابد شیروانی حائری معروف به فاضل دربندی، تحقیق شیخ محمد جمعه بادی و عباس ملاعطیة الجمری، چاپ اوّل، قم، دار ذوی القربی للطباعة و النشر، 1420ق، ج‏3، ص‏63

[89]. موسوعة كلمات الامام الحسین(ع)، ص‏478، به نقل از نفس المهموم و نیز مراجعه شود به: اكسیر العبادات فی اسرار الشهادات، ج‏2، ص‏609

[90]. بحارالانوار، ج‏43، ص‏43

[91]. همان، ص‏41

[92]. این سخن در مجالس مشهور است، عجالتاً منبع مكتوب آن را پیدا نكردم.

[93]. موسوعة كلمات الامام الحسین(ع)، ص‏519 و 520 به نقل از معالی السبطین،ج 2 ص 137 و مدینةالمعاخر، ج 4، ص 126، حدیث 186

[94]. كربلا فوق الشبهادت، نوشته علامه سید جعفر مرتضی عاملی

[95]. میرزا حسین نوری در لؤلؤ و مرجان پس از اشاره به گزارش‌‏های ساختگی مقاتل در این باره چنین می‏گوید: … نتیجه واضحه و ثمره ظاهره آن وهنی باشد عظیم بر مذهب و ملت جعفریه و سپردن اسباب سخریه و استهزاء و خنده به دست مخالفین و قیاس كردن ایشان سایر احادیث و منقولات امامیه را به این اخبار موهونه و قصص كاذبه تا كار به آنجا رسید كه در كتب خود نوشته ‏اند كه شیعه بیت كذب است و اگر كسی منكر شود كافی است ایشان را برای اثبات این دعوی آوردن كتاب مقتل معروف را به میدان…»

[96]. تاریخ الطبری، محمد بن جریر طبری، بیروت، مؤسسة الاعلمی، ج‏4، ص‏313

[97]. همان

[98]. همان

[99]. المنتخب، شیخ فخر الدین طریحی، بیروت، مؤسسة الاعلمی، جزء دوم، مجلس نهم، ص‏451 و 452 و نیز اكسیر العبادات فی اسرار الشهادات، ج‏3، ص‏10 و 11

[100]. برای آگاهی از دیدگاه محدث معروف میرزا حسین نوری نسبت به این كتاب مراجع شود به: لؤلؤ و مرجان، ص‏193 و 194

[101]. اكسیر العبادات فی اسرار الشهادات، ج 3، ص 63 – 65

[102]. كتبی همانند مقتل الحسین تهیه شده به وسیله حسن غفاری و وقعة الطف لابی مخنف تصحیح شیخ هادی یوسفی غروی بر اساس روایات طبری از ابی مخنف عرضه شده است اما مقتل ابی مخنف متداول تا پیش از آنها مشتمل بر اخبار دروغ فراوانی بوده است. در اینجا مناسب است نظر محدث معروف میرزا حسین نوری را درباره ابو مخنف و مقتلش ذكر نماییم: «ابو مخنف لوط بن یحیی از بزرگان محدثین و معتمد ارباب سیر و تواریخ است و مقتل او در نهایت اعتبار چنانچه از نقل اعاظم علمای قدیم از آن و از سایر مؤلفاتش معلوم می‌شود لكن افسوس كه اصل مقتل بی ‏عیب او در دست نیست و این مقتل موجود كه به او نسبت دهند مشتمل است بر بعضی مطالب منكره مخالف اصول مذهب و البته آن را اعادی و جهال به جهت پاره‏‌ای از اغراض فاسده در آن كتاب داخل كردند و از این جهت از حد اعتبار و اعتماد افتاده، بر منفردات آن هیچ وثوقی نیست.» (لؤلؤ و مرجان، میرزا حسین نوری، تهران، انتشارات فراهانی، 1364، ص‏156 و 157)

[103].

[104]. اكسیر العبادات فی اسرار الشهادات، ج‏3، ص‏58 به نقل از مقتل دروغین ابو مخنف، ص‏140 – 142

[105]. بحارالانوار، ج‏45، ص‏6

[106]. الارشاد، ص‏449

[107]. المنتخب، ج‏2، مجلس نهم، ص‏452؛ بحارالانوار، ج‏45، ص‏47؛ اكسیر العبادات فی اسرار الشهادات، ج‏3، ص‏5.

[108]. میرزا حسین نوری در لؤلؤ و مرجان، ص‏194 می‏گوید، گاهی علامه مجلسی هنگام نقل عباراتی از منتخب با عبارت «دیدم در مؤلفات بعضی از اصحاب» از او یاد می‏كند.

[109]. میرزا حسین نوری كه خود معاصر ملافاضل دربندی صاحب اكسیر العبادات فی اسرار الشهادات بوده درباره كیفیت نگارش این كتاب داستان جالبی را نقل می‏كند كه خلاصه آن این است در زمان مجاورت نوری و تلمّذ او از علامه عصر شیخ عبدالحسین طهرانی، سید روضه ‏خوان عربی كتاب بدون اوّل و آخر و بدون سندی را كه از پدرش به او ارث رسیده بود، نزد علامه طهرانی آورد و از او درباره اعتبار یا عدم اعتبار آن استعلام كرد و چون استاد كتاب را مطالعه كرد «معلوم شد كه از كثرت اشتمال آن بر اكاذیب واضحه و اخبار واهیه احتمال نمی‏رود كه از مؤلفات عالمی باشد»، از این رو استاد آن سید را از نشر و نقل آن نهی فرمود، اما پس از چند روز به مناسبتی یكی از فضلای معروف ساكن عتبات (ملا فاضل دربندی) مطلع شد و آن را از سید گرفت و چون مشغول تألیف كتاب اسرار الشهادة بود، روایات آن كتاب منهیّ عنه را در كتاب خود درج كرد و بر عدد اخبار واهیه مجعوله بی شمار كتاب خود افزود و برای مخالفین ابواب طعن و سخره و استهزاء را باز نمود.

آنگاه درباره كتاب اسرار الشهاده و مؤلف آن چنین می‏گوید:

«فاضل مذكور از علمأ مبرزین و افاضل معروفین و در اخلاص به خامس آل عبا علیهم آلاف التحیة و الثناء بی نظیر بود ولكن این كتاب در نزد علمأ فن و نقادین احادیث و سیر بی وقع و بی اعتبار و اعتماد بر آن
كاشف از خرابی كار ناقل و قلت بصیرت او است در امور. و آنگاه به ذكر بعضی از گزارش‌‏های عجیب و غریب این كتاب مانند هفتاد ساعت بودن روز عاشورا و ششصد هزار سواره و یك میلیون پیاده حساب كردن لشكر كوفیان می‏پردازد. (لؤلؤ و مرجان، ص‏167 و 168)

[110]. اكسیر العبادات فی اسرار الشهادات، ج‏3، ص‏56

[111]. وقعة الطف، ص‏200

[112]. اكسیر العبادات فی اسرار الشهادات، ج‏2، ص‏609 به نقل از مقتل ابی مخنف، ص‏129 و 130

[113]. همان

[114]. لهوف، ص‏142

[115]. ارشاد، ص‏462

[116]. وقعة الطف، ص‏245 و 246

[117]. موسوعة كلمات الامام الحسین(ع)، ص‏478به نقل از نفس المهموم

[118]. همان، به نقل از ناسخ التواریخ

[119]. اكسیر العبادات فی اسرار الشهادات، ج‏2، ص‏610

[120]. وقعة الطف، ص‏197

[121]. اكسیر العبادات فی اسرار الشهادات، ج‏2، ص‏182

[122]. همان، ص 182، به نقل از تفسیر الامام العسكری، ص 218. هم‏چنین مراجعه شود به بحارالانوار، ج 11، ص 149.

[123]. اكسیر العبادات، ج‏2، ص‏178 – 180

[124]. موسوعة كلمات الامام الحسین(ع)، ص‏486 به نقل از الدمعة الساكبه ج‏4، ص‏351؛ معالی السبطین، ج‏2، ص‏22؛ ذریعة النجاة، ص‏139

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *